احسان به معنی انجام دادن کارهای عالی، بارها در قرآن کریم مورد تأکید قرار گرفته است. احسان از اوامر و مواعظ الهی به انسان هاست: «إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الإِحْسَانِ وَ إِیتَاء ذِی الْقُرْبَی وَ یَنْهَی عَنِ الْفَحْشَاء وَ الْمُنکَرِ وَ الْبَغْیِ یَعِظُکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ؛ در حقیقت خداوند به عدالت و نیکوکاری و بخشش به خویشاوندان فرمان میدهد و از کار زشت و ناپسند و ستم باز میدارد. به شما اندرز میدهد باشد که پند گیرید.»(نحل، آیه 90)
در بیان قرآن، نتیجه نیکى، نیکی خواهد بود: «قُلْ یَا عِبَادِ الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا رَبَّکُمْ لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا فِی هَذِهِ الدُّنْیَا حَسَنَةٌ وَ أَرْضُ اللَّهِ وَاسِعَةٌ إِنَّمَا یُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسَابٍ؛ بگو اى بندگان من که ایمان آورده اید از پروردگارتان پروا بدارید براى کسانى که در این دنیا خوبى کرده اند نیکى خواهد بود و زمین خدا فراخ است بى تردید شکیبایان پاداش خود را بى حساب خواهند یافت.»(زمر، آیه۱۰)
توجه به این نکته ضروری است که: «احسان چیزی برتر از عدالت است، زیرا عدالت این است که انسان، آنچه بر عهده اوست را انجام بدهد و آنچه متعلق به اوست را بگیرد، ولی احسان این است که انسان بیش از آنچه وظیفه اوست انجام دهد و کمتر از آنچه حق او است را بگیرد.»(مفردات الفاظ القرآن، ص236) حضرت علی(ع) درباره تفاوت عدل و احسان می فرمایند: «العدل الانصاف و الاحسان التفضل؛ عدل رعایت انصاف و احسان انعام و بخشش است.» (نهج البلاغه، حکمت223)
بنابر آموزه های دینی، انسان می تواند در اثر عبودیت و تهذیب نفس به جایگاهی برسد که خداوند اذن تصرف در امور آفرینش را به او اعطا نماید: «یَا ابْنَ آدَمَ أَنَا غَنِیٌّ لاأَفْتَقِرُ أَطِعْنِی فِیمَا أَمَرْتُکَ أَجْعَلْکَ غَنِیّاً لاتَفْتَقِرُ، یَا ابْنَ آدَمَ أَنَا حَیٌّ لاأَمُوتُ أَطِعْنِی فِیمَا أَمَرْتُکَ أَجْعَلْکَ حَیّاً لاتَمُوتُ، یَا ابْنَ آدَمَ أَنَا أَقُولُ لِلشَّیْءِ کُنْ فَیَکُونُ، أَطِعْنِی فِیمَا أَمَرْتُکَ أَجْعَلْکَ تَقُولُ لِشَیْءٍ کُنْ فَیَکُونُ؛ اى فرزند آدم! من غنى هستم و احساس نیاز نمیکنم، تو در فرمانهایم مرا اطاعت کن تا تو را نیز غنى گردانم تا نیازمند نشوى. اى فرزند آدم! من زندهاى هستم که نمیمیرم، در فرمانهایم اطاعتم نما تا تو را زندهاى گردانم که نمیرى. اى فرزند آدم! من به هر چیزى بگویم باش، موجود خواهد شد، تو در فرمانهایم اطاعتم کن تا تو را به مقامى برسانم که به هر چه گفتى باش، موجود شود.»(عدة الداعی و نجاح الساعی، ص310، کلیات حدیث قدسى، ص709)
البته بر اساس بینش توحیدی، فقط خداوند وجودی مستقل است؛ غیر از خدا، همه نشانه و مظهر تجلی آن ذات متعالی بوده و نیازمند خداوند هستند. بنابراین، ربوبیت ذاتی و استقلالی مخصوص خداوند است و نسبت دادن این صفت الهی به مخلوق(انسان کامل) فقط به عنوان این که مظهر و تجلی صفات خداوند میباشد، ممکن و جایز است. به همین جهت گفته اند که انسان کامل مظهر اسم اللّه و ربوبیت الهی است.
نظام الدین احمد بن الهروى می نویسد: «انسان که عالم اصغر است، مثال عالم ربوبیّت است که عالم اکبر است؛ یعنی انسان مجموعه ای از موجودات ملکى و لطایف ملکوتى است و اشرف از همه است؛ پس آنچه در عالم ربوبیّت است در انسان هست، انسان نمودار مجموع عالم جسمانى و عالم مثالى و نور است؛ و از این جهت گفته اند که انسان کامل مظهر اسم اللّه است؛ زیرا اسم اللّه شامل همه اسم هاى خداوند است و آن مرتبه ربوبیّت است؛ چون عالم ربوبیّت معنایی است که شامل جمیع موجودات است. البته خداوند قیوم بذاته و موجود به وجود اصلی و استقلالی است و غیر او وجودش فرعی و سایه ای است.»(انواریه، ص 188)
در هر صورت انسان کامل به دلیل جامعیت وجودی و بر خورداری از مراتب بالای هستی، نسبت به مراتب پایینتر دارای نقش ربوبی و واسطه ای در خلق و پرورش آنها است؛ زیرا نفس انسان کامل واسطه فیض خداوند به سوی مخلوقات است.(ر.ک: لولا فاطمه، ص22)
بدیهی است منظور از عبودیّت و بندگی، انجام صرف عبادت ها نیست؛ بلکه مقصود رسیدن به درجه ای از معرفت و خلوص است که در سایه آن، مظهر اسماء الهی از جمله «ربّ» گردد. در این صورت اگر امر کند، دریا شکافته می شود. ماه، دو قسمت می گردد. دروازه خیبر از جای کنده میشود و مرده زنده می گردد و بیمار شفا می یابد و ... تحقق اینها از آن جهت است که اسماء الهی در آن عبد حقیقی ظهور نموده است. بنابر این کسی که عبد حقیقی خدا گردد، ذاتش خدایی می شود؛ فعل خدا و ربوبیّت او از وجودش تراوش می کند.
از مصادیق انفاس شفابخش می توان به حضرت عیسی(ع) اشاره کرد؛ همو که خداوند در موردش فرمود: «إِذْ قَالَ اللَّهُ یَا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ اذْکُرْ نِعْمَتِی عَلَیْکَ وَ عَلَى وَالِدَتِکَ إِذْ أَیَّدْتُکَ بِرُوحِ الْقُدُسِ تُکَلِّمُ النَّاسَ فِی الْمَهْدِ وَکَهْلا وَ إِذْ عَلَّمْتُکَ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ التَّوْرَاةَ وَ الإِنْجِیلَ وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ بِإِذْنِی فَتَنْفُخُ فِیهَا فَتَکُونُ طَیْرًا بِإِذْنِی وَ تُبْرِئُ الأَکْمَهَ وَ الأَبْرَصَ بِإِذْنِی وَ... ؛[یاد کن] هنگامى را که خدا فرمود: اى عیسى پسر مریم نعمت مرا بر خود و بر مادرت به یاد آور آنگاه که تو را به روحالقدس تایید کردم که در گهواره[به اعجاز] و در میانسالى[به وحى] با مردم سخن گفتى و آنگاه که تو را کتاب و حکمت و تورات و انجیل آموختم و آنگاه که به اذن من از گِل به شکل پرنده مى ساختى پس در آن مى دمیدى و به اذن من پرنده اى مى شد و کور و بیمار پیسی را به اذن من شفا مى دادى و... (مائده، آیه۱۱۰) با توجه به این آیه، اصطلاح «دم مسیحایی» در فرهنگ مذهبی مردم وارد شد. هم اکنون در بین مردم، کسانی هستند که دم مسیحایی دارند و با قرائت آیه ای از قرآن و دمیدن آن در حبه قندی و یا با دعا برای مریضی، شفای او را از خدا می خواهند و او به اذن خدا سلامتی خود را باز می یابد.
دوره غیبت امام زمان(عج) از 260 هـ . ق آغاز شده است. اکنون که سال 1441 هـ . ق است، 1181 سال از آغاز غیبت آن حضرت(عج) می گذرد. از سال260 تا 329 به مدت 69 سال دوره غیبت صغری و از 329 تا کنون دوره غیبت کبری است. چه عاملی باعث شده است که زمان غیبت این قدر طولانی شود؟
امام باقر(ع) می فرمایند: «اذا غضب الله تبارک و تعالی علی خلقه، نحانا عن جوارهم؛ هرگاه خداوند بخواهد بر مردم غضب کند ما اهل بیت را از مجاورت با آنها دور می کند.»(اصول کافی ، ج1، ص343)
بی شک غیر از گناهان ـ اعم از ترک واجبات و عمل به محرمات ـ دلیلی بر غضب خداوند از انسان ها وجود ندارد و غیر از غضب پروردگار دلیلی بر محرومیت از دیدار حضرت ولی عصر(عج) نمی تواند وجود داشته باشد. خود آن حضرت(عج) فرمودند: «وَ لَوْ أَنَّ أشْیاعَنا ـ وَفَّقَهُمُ اللّهُ لِطاعَتِهِ ـ عَلَى اجْتِماع مِنَ الْقُلُوبِ فِی الْوَفاءِ بِالْعَهْدِ عَلَیهِمْ لَما تَأَخَّرَ عَنْهُمُ الْیمْنَ بِلِقائِنا وَ لَتَعَجَّلَتْ لَهُمُ السَّعادَةُ بِمُشاهَدَتِنا عَلى حَقِّ الْمَعْرِفَةِ وَ صِدْقِها مِنْهُمْ بِنا....؛ اگر شیعیان ما ـ که خداوند توفیق طاعتشان دهد ـ در راه ایفاى پیمانى که بر دوش دارند، همدل مى شدند، میمنت ملاقات ما از ایشان به تأخیر نمىافتاد و سعادت دیدار ما زودتر نصیب آنان مىگشت، دیدارى بر مبناى شناختى راستین و صداقتى از آنان نسبت به ما...»(بحارالأنوار، ج53، ص177)
بنابر این، برای تعجیل در فرج باید زمینه خشنودی و رضایت خداوند را فراهم نمود که آن هم با انجام واجبات و ترک محرمات ممکن می گردد. البته همراه با جلب رضایت خدا، دعا و تضرع هم لازم است. امام صادق(ع) در مورد تعجیل در ظهور فرموده اند: «شما هم اگر مثل بنى اسرائیل در درگاه خداوند به گریه و زارى بپردازید، خداوند فرج ما را نزدیک خواهد کرد؛ اما اگر چنین نباشید، این سختى تا پایان مدتش، طول خواهد کشید.»(البرهان، ج3، ص125؛ المیزان، ج10، ص331)
بدیهی است دعا و آرزوی ظهور نباید فقط زبانی باشد.
با توجه به وجود خار در بعضی از گلها این ذهنیت در انسان ها به وجود آمده است که همه گلها خار دارند؛ به طوری که این باور به یک ضرب المثل تبدیل شده است، در حالی که «گل بیخار» در غیر معنای اصلی به کار رفته است و بیشتر به عنوان کنایه و استعاره از آن استفاده شده است. چون هر بهاری، خزانی دارد و هر شادی، غمی؛ چنین تصور شده است که در آفرینش گل بی خار وجود ندارد. از این ضرب المثل برای بیان این حقیقت استفاده می شود که «آسایش بیرنج»، «بهار بیخزان» و «نوش بینیش» در این جهان وجود ندارد.
حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج فکر معقول بفرما، گل بی خار کجاست
حافظ
این حقیقت در بیان نورانی قرآن هم وجود دارد به بیان قرآن مجید، غیر از خداوند که خیر محض است تمام مخلوقات شرّی در وجود خود دارند: «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ* مِنْ شَرِّ مَا خَلَقَ...؛ بگو پناه مى برم به پروردگار سپیده دم، از شر آنچه آفریده...» (فلق، آیات2ـ1)
البته منظور، وجود شر در ذات آفرینش الهى نیست، بلکه منظور وجود زمینه شرّ است؛ به این معنا که اگر مخلوقات الهی از قوانین آفرینش منحرف شوند و از مسیر تعیین شده خارج گردند، ایجاد شرّ می کنند. به بیان دیگر، اگر در مسیر تعیین شده الهی قرار گیرند شرّی نخواهند داشت و گل بی خار خواهند بود.
گل بی خار میسر نشود در بستان گل بی خار جهان، مردم نیکو سیرند
سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز مرده آن است که نامش به نکویی نبرند
سعدی
البته در کنار وجود سراسر رحمت رسول گرامی اسلام(ص) که گل بی خار آفرینش هستند، گلهای خارداری مانند ابولهب هم وجود دارد.
در این چمن گل بی خار کس نچید آری چراغ مصطفوی با شرار بولهبی است
حافظ
آسایش بیرنج، لطف بی منت، نوش بینیش و انسان بی آزار می توانند مصادیق گل بیخار باشند.
درعشق های مجازی، درد و لذت، غم فراق و شادی وصال، توأم است. ولی در عشق حقیقی هر دو لذت بخش می باشد. البته لذتی که در فراق است در وصال نیست. در فراق، عاشق هجران معشوق را درک می کند ولی آن را ابدی نمی داند و انتظار پایان فراق را می کشد که این انتظار شیرینی خاص خود را دارد و در بازار سوداگری بهترین معامله است.
شاد باش ای عشق خوش سودای ما ای طبیب جمله علت های ما
ای دوای نخوت و ناموس ما ای تو افلاطون و جالینوس ما...
مولوی
همچنان که در عالم طبیعت، ساقه بعضی از گلها خار دارد، در عالم عاشقی هم بعضی از عشق ها دوره فراق دارد. همان طوری که برای چیدن گل باید رنج خار را به جان خرید، باید برای رسیدن به معشوق حزن و اندوه را تحمل کرد. چون بعد از تحمل غم فراق دوره شیرین وصال خواهد رسید. تحمل این غم شیرین است. بنابر این، غم دلدار با دیگر غم ها تفاوت ماهوی دارد