حواله کتبی، سند، دستاویز، چک، نوشته ای که بدان دولت بر خزانه یا بر حکام وجهی را حواله دهد:
هر عطا کاندر برات وعده افتد بی گمان آن عطا نبود که باشد مایه رنج و عنا
سنایی
بَرات در اصل نوشتهای است که بر اساس آن شخصی به شخص دیگری امر میکند مبلغی در وجه یا حواله کرد خودش یا شخص ثالثی در موعد معینی بپردازد. برات از مهمترین اسناد تجاری و از وسایل مهم پرداخت بهشمار میرود. منشأ پیدایش برات برای انتقال طلب بودهاست. به این ترتیب که وقتی شخصی طلبی از دیگری داشته که هنوز موعد پرداخت آن فرا نرسیده، با انتقال طلب خود به شخصی دیگر امکان یک معامله نسیه را برای خود فراهم میکند و بدینترتیب باعث صرفه جویی در یک نوبت جابجایی پول میشدهاست؛ یا شخص برای جلوگیری از خطرات حمل و نقل پول در سفرهای طولانی پول خود را به شخص دیگری پرداخته و همان مبلغ را از همکار یا دوست آن شخص در شهر مقصد دریافت میکردهاست.
واژه «برات» در فارسی بسیار کهن است، در واقع معنای برات از ظاهر واژه آشکار است یعنی برای تو و همان حواله است. این واژه را میتوان درسدههای گوناگون و در نوشتههای متفاوت ازجمله سرودهها مشاهده کرد. گویندگان فارسی به اعتبار آن که برات نوعی حواله مکتوب است هر حواله یا وارد معنوی را نیز برات نامیدهاند. مانند:
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی آن شب قدر که این تازه براتم دادند
حافظ
دلا با عشق پیمان تازه گردان برات عشق بر جان تازه گردان
خاقانی
از گیاهان بومی آسیا بوده و دو نوع است: یکی خودرو که در بیشه ها و کنار رودها می روید و دیگری پرورشی که در باغ ها پرورش داده می شود. اقسام زیادی دارد: لاله کوهی، لاله صحرایی، لاله نعمانی، شقایق، لاله سفید و ...
از تازه گل لاله که در باغ بخندد در باغ نکو گر نگری چشم شود آل
فرخی
در ادبیات فارسی، لاله مظهر شهید و کشته راه دوست است. برگهای گل لاله بسیار شبیه قطره های خون است. اگر چه خود خونین رنگ و سرخ می باشد، ته گلبرگ های آن سیاه و داغدیده است، گویی که داغی بر دل دارد. «از خون جوانان وطن لاله دمیده » شعری است که در انقلاب اسلامی به شکل یک شعار درآمد. پیش از این شعرای متقدم لاله و گلهای سرخ رنگ را با خون شهدا تطبیق داده اند ازآن جمله:
در هر دشتی که لاله زاری بوده ست آن لاله ز خون شهریاری بوده ست
خیام
زمین سربه سر کشته و خسته بود و گر لاله بر زعفران رسته بود
بیابان چو دریای خون شد درست تو گفتی ز روی زمین لاله رست
فردوسی
گل لاله یکی از گلهای نمادین در ادبیات پس از انقلاب اسلامی می باشد. این گل نماد محبت و دوستی نیز است:
زحسرت لب شیرین هنوز می بینم که لاله می دمد ازخون دیده فرهاد
حافظ
شقایق هم علاوه بر مفهوم امید و آرزو، نشانه تپیدنهای قلب است:
زندگی خالی نیست/ مهربانی هست سیب هست ایمان هست/ آری تا شقایق هست زندگی باید کرد
سهراب سپهری
از سوی دیگر شقایق رمزی از شهادت است؛ درفرهنگ قرآنی هم، شهادت آغاز زندگی جاوید است. زندگی جاودانه همراه با آمرزش گناهان، رزق در پیشگاه خداوند، ضایع نشدن عمل، مسرت و خوشحالی و ورود به رحمت الهی و رستگاری ...
آن چنان که از آیات قرآن و روایات استنباط می شود در نظام آفرینش تغییر و تبدیل وجود دارد؛ بعضی از این تبدیل ها، ظاهری و محسوس است و برخی معنوی و نامحسوس؛ مورد اول مانند: تبدیل زباله به کود و چوب به زغال و انسان گناهکار به نیکوکار مورد دوم مانند: تبدیل سیئات به حسنات با توبه و نفس کشیدن در ماه مبارک رمضان به تسبیح؛ مثال اول را قرآن مجید تأیید فرموده است: «إِلاّ مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ عَمَلاً صالِحًا فَأُوْلئِکَ یُبَدِّلُ اللّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ وَ کانَ اللّهُ غَفُورًا رَحیمًا؛ مگر کسى که توبه کند و ایمان آورد و کار شایسته ای کند؛ پس خداوند بدی هایشان را به نیکی ها تبدیل مى کند و خدا همواره آمرزنده مهربان است.»(فرقان، آیه۷۰) و مورد دوم را رسول اکرم(ص) بیان فرمودند: «أیها الناس إنه قد أقبل إلیکم شهر اللَّه بالبرکة و الرحمة و المغفرة... أنفاسکم فیه تسبیح و نومکم فیه عبادة...؛ ای مردم! همانا ماه خدا، همراه با برکت و رحمت و آمرزش، به شما روی آورده است... ماهی که در آن نَفَسهایتان، تسبیح و خوابتان در آن، عبادت است...»(الوافی، ج11، ص367)
اندر رمضان خاک تو زر می گردد چون سنگ که سرمه بصر می گردد
آن لقمه که خورده ای دُرر می گردد و آن صبر که کردهای گهر می گردد
مولوی
در این میان بعضی از تبدیل ها هم کنایی است به عنوان مثال، پیروزی انقلاب اسلامی در 22 بهمن 1357 باعث شد زمستان به بهار تبدیل شود؛کنایه از بهار آزادی:
در زمستان بهاران آمد آدم از قعر دوران آمد
بوی «نسل» شقایق پیچید بوی عطر شهیدان آمد
همافر
اگر در حدیثی نقل شده است که زمستان بهار مومن است،کنایه از این است که فرصت زیادی برای عبادت در زمستان وجود دارد؛ روزهای کوتاه بهترین فرصت برای روزه گرفتن و شب های طولانی بهترین موقعیت برای نماز و دعا است.
یکی از مراحل سخت زندگی انسان ها، حشر و جمع شدن در روز قیامت است: «یَا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمْ إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَیْءٌ عَظِیمٌ* یَوْمَ تَرَوْنَهَا تَذْهَلُ کُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ وَ تَضَعُ کُلُّ ذَاتِ حَمْلٍ حَمْلَهَا وَ تَرَى النَّاسَ سُکَارَى وَ مَا هُمْ بِسُکَارَى وَ لَکِنَّ عَذَابَ اللَّهِ شَدِیدٌ؛ اى مردم از پروردگار خود پروا کنید چرا که زلزله رستاخیز امرى هولناک است، روزى که آن را ببینید هر شیردهنده اى(مادر) آن را که شیر مى دهد(فرزند) فرو مى گذارد و هر آبستنى بار خود را فرو مى نهد و مردم را مست مى بینى و حال آنکه مست نیستند ولى عذاب خدا شدید است.»(حج، آیات ۲ـ1)
روزی که مردم مانند ملخ های پراکنده از قبرها بیرون می آیند: «فَتَوَلَّ عَنْهُمْ یَوْمَ یَدْعُ الدَّاعِ إِلَى شَیْءٍ نُکُرٍ* خُشَّعًا أَبْصَارُهُمْ یَخْرُجُونَ مِنَ الأَجْدَاثِ کَأَنَّهُمْ جَرَادٌ مُنْتَشِرٌ* مُهْطِعِینَ إِلَى الدَّاعِ یَقُولُ الْکَافِرُونَ هَذَا یَوْمٌ عَسِرٌ؛ پس از آنان روى برتاب، روزى که داعى[حق] به سوى امرى دهشتناک دعوت مىکند. در حالى که چشم هایشان را پایین انداخته، چون ملخ هاى پراکنده از گورها برمى آیند. به سرعت سوى آن دعوت گر مى شتابند. کافران مى گویند : امروز، روز دشوارى است.»(قمر، آیات۸ ـ6)
در آن روز انسانها همراه با رهبری که در دنیا پذیرفتهاند وارد محشر می شوند در حالى که سوق دهنده و گواهى دهنده اى با اوست در آن روز پردهها کنار رفته و مجرمین در صف جداگانه، به طور فوج فوج وارد محشر میشوند، کسی حق حرف زدن ندارد...
چون در آن روز، هرکس با رهبر خود محشور می شود، همراهی امامان باعث می شود شیعیان ترس و حزنی نداشته باشند.
براساس آموزه های دینی، مرگ پایان زندگی نیست و نیاز به شکایت و شکوه ندارد؛ آن چنان که بعضی از بزرگان کرده اند:
جامی است که عقل آفرین می زندش صد بوسه ز مهر بر جبین می زندش
این کوزه گر دهر چنین جام لطیف می سازد و باز بر زمین می زندش
خیام
بلکه آن، شروع زندگی جاودانه ای است که نه تنها ناراحتی ندارد، بلکه باید مشتاقانه منتظر آن بود. مرگ اتفاق مبارکی است که انسان دور افتاده از معشوق را به وصال او نائل می کند:
به روز مرگ چو تابوت من روان باشد گمان مبر که مرا درد این جهان باشد
جنازه ام چو ببینی مگو فراق فراق مرا وصال و ملاقات آن زمان باشد
تو را غروب نماید ولی شروق باشد لحد چو حبس نماید خلاص جان باشد
مولوی