رشک، حسد، حمیت، محافظت عصمت و آبرو:
به یک نفس که برآمیخت یار با اغیار بسی نماند که غیرت وجود من بکشد
سعدی
غیرت حق بود با حق چاره نیست کو دلی کز حکم حق صد پاره نیست
غیرت آن باشد که آن غیر همه است آنکه افزون از بیان و دمدمه است
مولوی
غیرت دو نوع است:
الف ـ غیرت مذموم: عبارت است از کراهتِ مشارکتِ غیر در آنچه که نفس از آن بهره مند می گردد؛ اعم از مال، جاه، مقام و... که اغلب از حسادت ناشی می شود.
ب ـ غیرت ممدوح: عبارت است راضی نشدن عاشق بر توجه معشوق به غیر او و بالعکس؛ که این غیرت ناموسی، پسندیده است و از لوازم ایمان می باشد. رسول اکرم(ص) فرمودند: «اَلغَیرَةُ مِنَ الایمانِ و َالمِذاءُ مِنَ النِّفاقِ؛ غیرت از ایمان است و بى بند و بارى از نفاق.»(نهج الفصاحه، ص587) و امام على(ع) در توبیخ مردم عراق فرمودند: «یَا أَهْلَ الْعِرَاقِ نُبِّئْتُ أَنَّ نِسَاءَکُمْ یُدَافِعْنَ الرِّجَالَ فِی الطَّرِیقِ أَمَاتَسْتَحْیُون وَ لاتَغَارُونَ نِسَاءَکُمْ یَخْرُجْنَ إِلَى الأَسْوَاقِ وَ یُزَاحِمْنَ الْعُلُوج؛ ای مردم عراق، خبر یافتم که زنان شما در راه ها پهلو به پهلوی مردان می زنند آیا شما حیا نمى کنید و غیرت نمى ورزید، زنانتان به بازارها رفته و با بیماردلان در یکجا جمع می شوند؟»(اصول کافی، ج5 ، ص537)
بنابر بیان نورانی قرآن مجید: «مَا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ...؛ خدا در درون هیچ مردی دو قلب ننهاده است.»(احزاب، آیه4) انسانی که یک قلب دارد نمی تواند بیش از یک معبود و معشوق داشته باشد. امام صادق(ع) فرمودند: «القلب حرم الله فلاتسکن حرم الله غیرالله؛ قلب حرم خداوند است، پس درحرم خدا غیر خدا را ساکن مکن.» (بحارالانوار، ج70، ص25)
در بیان عارفان، گاه غیرت در مورد عبد مطرح می شود و گاه در مورد معبود؛ غیرتِ عبد نسبت به خداوند، بدین معنا است که عبد در پیشگاه مولایش به خود اجازه نمی دهد که قلبش در گرو غیر باشد و به چیزی غیر حق راضی گردد. غیرت در مورد معبود نسبت به بنده اش این است که خداوند خوش ندارد، دل بنده اش به غیر او مایل گردد: «إِنَّ اللَّهَ لایَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِکَ لِمَنْ یَشَاءُ وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَقَدِ افْتَرَى إِثْمًا عَظِیمًا؛ مسلما خدا این را که به او شرک ورزیده شود، نمى بخشد و غیر از آن را براى هر که بخواهد مى بخشد و هر کس به خدا شرک ورزد، به یقین گناهى بزرگ بربافته است.»(نساء، آیه۴۸) همچنین آیه: «إِنَّ اللَّهَ لایَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِکَ لِمَنْ یَشَاءُ وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالا بَعِیدًا؛ خداوند این را که به او شرک آورده شود نمى آمرزد و فروتر از آن را بر هر که بخواهد مى بخشد و هر کس به خدا شرک ورزد قطعا دچار گمراهى دور و درازى شده است.»(همان، آیه۱۱۶)
اینکه در روایات نقل شده است که خداوند به خاطر غیرتش گناه را حرام کرده است؛ بعید نیست از این جهت باشد. پیامبر اکرم(ص) فرمودند: «أَلا إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَ الْحَرَامَ وَ حَدَّ الْحُدُودَ وَ مَا أَحَدٌ أَغْیَرَ مِنَ اللَّهِ وَ مِنْ غَیْرَتِهِ حَرَّمَ الْفَوَاحِش؛ بدانید که خدا حرام را ممنوع فرموده و حدود را مشخص کرده است و احدى غیرتمندتر از خدا نیست و از غیرت اوست که زشتى ها را حرام فرموده است.»(امالى، ص427) امام صادق(ع) هم فرمودند: «إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى غَیُورٌ یُحِبُّ کُلَّ غَیُورٍ وَ لِغَیْرَتِهِ حَرَّم الْفَوَاحِشَ ظَاهِرَهَا وَ بَاطِنَهَا؛ همانا خداوند تبارک و تعالی با غیرت است و مردان غیور را دوست دارد و از همین رو، زشتى ها را چه آشکار و چه پنهان حرام کرده است.»(اصول کافى، ج5، ص535)
توضیح اینکه، انسان با انجام گناه نشان می دهد که غیر خدا ـ هوی نفس ـ را انتخاب کرده و خدای خویش گرفته است. شاید یکی از علل حرمت نگاه به نامحرم هم همین باشد: «قُلْ لِلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ وَ یَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذَلِکَ أَزْکَى لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِمَا یَصْنَعُونَ؛ به مردان با ایمان بگو دیده فرو نهند و پاکدامنى ورزند که این براى آنان پاکیزهتر است زیرا خدا به آنچه مى کنند آگاه است.»(نور، آیه۳۰)
امام صادق(ع) می فرمایند: «النظر سهم مسموم من سهام ابلیس من ترکها لله عز و جل لا لغیره اعقبه امنا و ایمانا یجد طعمه؛ نگاه ناروا تیری مسموم از تیرهای شیطان است. هر کس آن را تنها به خاطر خدا ترک کند، خداوند آرامش و ایمانی به او میدهد که طعم گوارای آن را در خود مییابد.»(میزان الحکمه، ج4، ص3292) نباید فراموش کرد که اولین عامل به هم ریختگی حضور قلب، چشمهاست. چشمی که همه چیز را ـ اعم از شخص و عکس و فیلم آن ـ می بیند. نمی تواند نماز با حضور قلب بخواند. انسان مجاز نیست هرکس و هر چیزی را ببیند و آن را در دل خود جای دهد.
ز دست دیده و دل هر دو فریاد که هر چه دیده بیند دل کند یاد
بسازم خنجری نیشش ز فولاد زنم بر دیده تا دل گردد آزاد
بابا طاهر
او می بایست تنها با خدا انس بگیرد و عشق خود را تنها به او تقدیم دارد. در خانه دل، تنها آن یکتا و یگانه را قرار دهد. اگر این گونه عمل کند به آرامش و سکونتی دست می یابد که آن را با هیچ چیز دیگر عوض نمی کند. حضرت علی(ع) فرموده اند: «من آنس بالله استوحش من الناس؛ هر کس با خدا مونس شود از مردم میرمد.»(غررالحکم و درر الکلم، ص635)
مشهورترین آیه ای که در قرآن کریم بحث نور را طرح کرده است آیه 35 سوره النور است که در آن، واژه نور پنج بار به کار رفته است و تفسیرهای مختلفی از آن آیه ارائه شده است. در این آیه بر خداوند، نور اطلاق شده است؛ یعنی الله نور السموات و الارض در معنای آیه گفته اند که خداوند به نفس خود ظاهر است و آنچه در آسمان ها و زمین است به واسطه او ظهور دارد.(ر.ک : تفسیر الصافی،ج3، ص343)
«چون وجود و هستی هر چیزی باعث ظهور آن چیز برای دیگران است، پس مصداق تام نور همان وجود است. از سوی دیگر چون موجودات امکانی وجودشان به ایجاد خدای تعالی است، پس خدای تعالی کاملترین مصداق نور است؛ یعنی اوست که ظاهر بالذات و مظهر ماسوای خود است و هر موجودی به وسیله او ظهور می یابد و موجود می شود. پس خدای سبحان، نوری است که به وسیله او آسمان ها و زمین ظهور یافته اند. سخن خداوند در آیه نور بر این مطلب دلالت دارد.»(المیزان، ج15، ص172)
خدا نور است یعنی حقیقتی است در ذات خود پیدا و پیداکننده و به این معنا دیگر هیچ چیزی در مقابل خدا نور نیست؛ یعنی همه نورها در مقابل خدا ظلمت اند چون آن چیزی که در ذات خودش پیدا و پیداکننده است فقط خداست سایر اشیاء اگر پیدا و پیداکننده هستند در ذات خودشان تاریک هستند. خدا آنها را پیدا و پیدا کننده کرده است.(ر.ک: آشنایی با قرآن، ج4، ص101)
از امام رضا(ع)روایت شده است که فرمودند: «یهدی الله لنوره من یشاء به معنای یهدی الله لولایتنا من احبّ و من لم یجعل الله له نورا فما له نور ای من لم یجعل الله له اماما فی الدنیا فما له فی الاخرة من نور ای امام یرشده و یتبعه الی الجنة؛ خداوند هر کس را بخواهد به نورش هدایت می کند؛ بدین معناست که خداوند هر کس را دوست داشته باشد، به ولایت ما هدایت می کند و هرکس که خداوند برای او نوری قرار ندهد پس برای او نوری وجود ندارد یعنی برای کسی که خداوند در دنیا برای او امامی قرار نداده است در آخرت هم برای او نوری نیست یعنی امامی که او را هدایت کند و به سوی بهشت ببرد.»(ر.ک: تأویل الآیات الظاهره فی فضائل العترة الطاهرة، ص358)
خواهشگری، پایمردی، خواستاری، درخواست بخشش:
پشتم قوی به فضل خدای است و طاعتش تا در رسم مگر به رسول و شفاعتش
ناصرخسرو
فردا هم از شفاعت او کار آن سرای در حضرت کریم تعالی برآورم
خاقانی
شفاعت از ماده «شفع» به معنای جفت شدن با چیزی است و در اصطلاح به حائل شدن برای رفع ضرر از کسی و یا رساندن منفعتی به او گفته می شود. به بیان دیگر، خواهش شخص آبرومندی از بزرگی برای عفو مجرمی یا افزایش پاداش خدمتگزاری شفاعت است. حقیقت مطلب این که، شخص متوسل به شفیع چون نمی تواند با اتکا به نیروی خود به اهدافش برسد نیروی خود را با نیروی شفیع گره زده و آن را دو چندان می کند تا به خواسته اش نائل شود. دین مبین اسلام با شرایطی شفاعت را پذیرفته است:
الف ـ شفاعت مختص خداست: «أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ شُفَعَاءَ قُلْ أَوَ لَوْ کَانُوا لایَمْلِکُونَ شَیْئًا وَ لایَعْقِلُونَ* قُلْ لِلَّهِ الشَّفَاعَةُ جَمِیعًا لَهُ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَ الأَرْضِ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ؛ آیا غیر از خدا شفاعتگرانى براى خود گرفته اند؟ بگو: آیا هر چند اختیار چیزى را نداشته باشند و نیندیشند؟ بگو: شفاعت یکسره از آن خداست. فرمانروایى آسمان ها و زمین خاص اوست. سپس به سوى او باز گردانیده مى شوید.»(زمر، آیات4۴ـ۴۳) همچنین آیه: «وَ یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لایَضُرُّهُمْ وَ لایَنْفَعُهُمْ وَ یَقُولُونَ هَؤُلاءِ شُفَعَاؤُنَا عِنْدَ اللَّهِ قُلْ أَتُنَبِّئُونَ اللَّهَ بِمَا لایَعْلَمُ فِی السَّمَاوَاتِ وَ لا فِی الأَرْضِ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى عَمَّا یُشْرِکُونَ؛ و به جاى خدا چیزهایى را مى پرستند که نه به آنان زیان مى رساند و نه به آنان سود مى دهد و مى گویند اینها نزد خدا شفاعتگران ما هستند. بگو: آیا خدا را به چیزى که در آسمان ها و در زمین نمى داند، آگاه مى گردانید؟ او پاک و برتر است از آنچه [با وى] شریک مى سازند.» (یونس، آیه۱۸)
ب ـ شفاعت به اذن خداست: «اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاتَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لانَوْمٌ لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِی الأَرْضِ مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلا بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ مَا خَلْفَهُمْ وَ لایُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلا بِمَا شَاءَ وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَ الأَرْضَ وَ لایَؤدُهُ حِفْظُهُمَا وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ؛ خداست که معبودى جز او نیست. زنده و برپادارنده است. نه خوابى سبک او را فرو مى گیرد و نه خوابى گران. آنچه در آسمان ها و آنچه در زمین است از آن اوست کیست آن کس که جز به اذن او در پیشگاهش شفاعت کند آنچه در پیش روى آنان و آنچه در پشت سرشان است مى داند و به چیزى از علم او جز به آنچه بخواهد احاطه نمى یابند. کرسى او آسمان ها و زمین را در بر گرفته و نگهدارى آنها بر او دشوار نیست و اوست والاى بزرگ.»(بقره، آیه۲۵۵)
بنابر این در مسأله شفاعت، رضایت خداوند نسبت به شفاعت شوندگان شرط است و فیض شفاعت نصیب هر کس نمی شود. به عنوان مثال شفاعت شامل حال کسانی که نماز نمی خوانند، زکات نمی دهند و روز قیامت را تکذیب می کنند نخواهد شد: «فِی جَنَّاتٍ یَتَسَألُونَ * عَنِ الْمُجْرِمِینَ * مَا سَلَکَکُمْ فِی سَقَرَ * قَالُوا لَمْ نَکُ مِنَ الْمُصَلِّینَ * وَ لَمْ نَکُ نُطْعِمُ الْمِسْکِینَ * وَ کُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخَائِضِینَ * وَ کُنَّا نُکَذِّبُ بِیَوْمِ الدِّینِ * حَتَّی أَتَانَا الْیَقِینُ * فَمَا تَنفَعُهُمْ شَفَاعَةُ الشَّافِعِینَ؛[بهشتیان] در بهشت از مجرمین سؤال می کنند که چه کردید که اینک گرفتار عذاب دوزخ شدید؟[دوزخیان] می گویند: ما از نمازگزاران نبودیم و با پرداخت زکات دستگیری از مسکینان نکردیم و همواره عمر خویش را با اهل باطل به بطالت گذراندیم و روز جزا و قیامت را دروغ می پنداشتیم تا این که ناگاه مرگ گریبان ما را گرفت و برایمان یقین حاصل شد.[اما اینان باید بدانند که] با این وضع، شفاعت شافعان در روز رستاخیز هرگز شامل حال آنها نمیشود.» (مدّثر، آیات 48 ـ40)
مسافر، رونده، ریاضت کشنده:
عجب داری از سالکان طریق که باشند در بحر معنی غریق
سعدی
در بیان عارفان و اهل تصوف به طالب تقرب حق تعالی که عقل معاش هم داشته باشد، سالک گفته می شود «سالک در راه خدا سیر کند تا به مقصود رسد. هر گاه کسی را حق سبحانه جذبه خویش روزی کند. او دل به حضرت خدای آرد و همه را به یک بارگی گذارد و به مرتبه عشق رسد، پس اگر در همین مرتبه ماند او را مجذوب گویند و اگر باز آید و از خود باخبر شود و سلوک کند و راه خدای گیرد مجذوب سالک گویند و اگر اول سلوک کند و آن را تمام کند و آنگاه وی را جذبه حق رسد، وی را سالک مجذوب گویند. اگر سلوک تمام کند و جذبه حق به وی رسد، سالک گویند...»(ر.ک: کشاف اصطلاحات الفنون، ص686)
سیر و سلوک در لغت به معنی طی طریق، راه پیمودن و ریاضت کشیدن است و در اصطلاح، طی کردن مراحل جهت تهذیب و تصفیه نفس می باشد. به بیان دیگر سلوک عبارت است از سیر در مراتب وجود به قصد وصول به کمال که در واقع عبارت است از نیل به حقیقت.
تا بگویم که چه کشفم شد از این سیر و سلوک به در صومعه با بربط و پیمانه روم
حافظ
آرام یافتن به چیزی، خو گرفتن، همدمی، دوستی، مودت:
شاهد عقل و انس روح او بود دیده را از جهان فتوح او بود
خاقانی
حضور خلوت انس است و دوستان جمعند وان یکاد بخوانید و در فراز کنید
حافظ
مقام اُنس، جایگاه ویژه ای است که رسیدن به آن مستلزم تلاش، مجاهدت و اخلاص است. هر کس خواهان اُنس با دیگری باشد، باید چنان رفتاری داشته باشد که فرد مقابل به او اعتماد نماید. امام علی(ع) فرماید: «خداوند به حضرت موسى(ع) وحی کرد: هر کس، شخصی را دوست دارد با او اُنس می گیرد و هر کس به دوستى اُنس گرفت گفته او را تصدیق می کند و به کردارش خشنود مىشود. اى موسى(ع) من تنها به محبّانم اختصاص دارم.»(ر.ک: ارشاد القلوب الی الصواب، ج 1، ص100)
خداوند پاداش کسانی که او را از صمیم قلب دوست داشته باشند، اُنس با خود را قرار می دهد. هنگامی که میان دو دوست اُنس و صمیمیت برقرار شد، چنان به یک دیگر دل می بندند که جدایی و فراق بدترین عذاب برای آنهاست. امیرمؤمنان علی(ع) در فرازی از دعای کمیل، به درگاه خداوند عرض می کند: «یا الهی و سیدی و مولای و ربی، صبرت علی عذابک، فکیف اصبر علی فراقک؛ آقا و سید و مولای من! گیرم که به عذابت صبر کردم، چگونه می توانم بر فراقت شکیبایی ورزم؟»(الإقبال بالأعمال الحسنة، ص708)
برای انس با خدا راه های گوناگونی وجود دارد که عبادت هایی چون نماز، روزه، مناجات و اعتکاف از مؤثرترین آنهاست. پیامبران اولوالعزم در قرآن جایگاه ویژهای دارند. حضرت موسی(ع) یکی از آنها بوده و جزو مقربین می باشد: «وَ اذْکُرْ فِی الْکِتَابِ مُوسَى إِنَّهُ کَانَ مُخْلَصًا وَ کَانَ رَسُولا نَبِیًّا* وَ نَادَیْنَاهُ مِنْ جَانِبِ الطُّورِ الأَیْمَنِ وَ قَرَّبْنَاهُ نَجِیًّا؛ و در این کتاب از[حضرت] موسى(ع) یاد کن زیرا که او پاکدل و فرستادهاى پیامبر بود و از جانب راست طور او را ندا دادیم و در حالى که با وى راز گفتیم او را به خود نزدیک ساختیم.»(مریم، آیات52 ـ۵1) آن حضرت(ع) تجلی خدا بر کوه طور را تجربه کرده و به طور مستقیم مورد خطاب خداوند قرار گرفته است. میقات چهل روزه ای با خدا داشته است. این حوادث باعث شد که حضرت موسی(ع) انس خاصی با خدا داشته باشد و همیشه با یاد خدا مأنوس باشد.