یادداشتهای پراکنده

من در این وبلاگ یادداشتهای متفرقه خواهم نوشت

یادداشتهای پراکنده

من در این وبلاگ یادداشتهای متفرقه خواهم نوشت

مقدمه مجموعه سه جلدی سپنج

اگرچه حقیر عضو هیأت علمی آموزشی دانشگاه تبریز بودم و بیشتر وقتم برای تدریس و مطالعه برای آن، صرف می­شد ولی گهگاه به‌ضرورت و یا احساس نیاز، دست به قلم می­بردم و سیاه‌مشقی تقدیم خوانندگان می­کردم. این نوشته­ها از نظر کمیت زیاد نبود و از نظر کیفیت هم خوانندگان قضاوت خواهند کرد.

مقالات و یادداشت ­ها، گاه در همایشی ارائه می ­شد و در مجموعه مقالات چاپ می­ گردید و گاه به نشریات ارسال می گردید. اصحاب رسانه هم لطف داشتند و چاپ می­ کردند. در نتیجه به صورت پراکنده منتشر شده است. در این ایام فراغت و زمان گرگ‌ و میش زندگی پیش از غروب، هوس کردم که آنها را در دفتری جمع کنم تا یادگاری باشد برای آیندگان؛ شاید به درد کسی بخورد.

در دوران بازنشستگی که فرصت زیادی دارم، آنها را در چند دفتر با مجموعه‌ای تحت عنوان سپنج گرد آورده ­ام؛ اگرچه سپنج در ظاهر یعنی مجموعه سه مقاله و پنج یادداشت؛ ولی در اصل یعنی محصول عمر کوتاه سه و پنج روزه گذرا که ندانستیم از کجا آمده ­ایم و آمدنمان بهر چه بود و الان هم نمی­ دانیم به کجا می ­رویم و چه سرنوشتی پیش روی ماست: خالدین فی النار یا روح و ریحان و جنه النعیم.

ما که سرمایه ارزشمند عمر را به بطالت گذراندیم؛ نه آموزشمان به درد کسی خورد و نه پژوهشمان گرهی از مشکلات جامعه باز کرد. امید که خدا از سر تقصیراتمان بگذرد و آیندگان مثل ما نباشند و سرمایه عمرشان را درست مصرف کنند. به فرموده حضرت امام خمینی (ره):

از درس و بحث و مدرسه ­ام حاصلی نشد   کی می ­توان رسید به دریا ازین سراب

هرچه فراگرفتم و هرچه ورق زدم         چیزی نبود غیر حجابی پس از حجاب
هان ای عزیز فصل جوانی به هوش باش      در پیری از تو هیچ نیاید به غیر خواب
این جاهلان که دعوی ارشاد می‌کنند      در خرقه‌شان به غیر «منم» تحفه‌ای میاب
ما عیب و نقص خویش و کمال و جمال غیر     پنهان نموده ­ایم چو پیری پس خضاب
دم بر نیار و دفتر بیهوده پاره کن         تا کی کلام بیهده گفتار ناصواب

ملاحت

نمکینی، زیبایی و دلربا بودن:

نگار من همه حسن و ملاحت است و جمال        همه ملاحت و حسن و جمال او به کمال

سوزنی

حسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت           آری به اتفاق، جهان می ­توان گرفت

حافظ

«ملاحت، نوعی از لون آدمی است که مایل به سیاهی باشد چون در این قسم رنگ یک گونه تابشی و لمعان می­ باشد که طبیعت ادراک خوبی و کیفیت آن را مطبوع و مرغوب می ­دانند لهذا به لحاظ مرغوبیت آن را به نمکینی صفت کردند.(غیاث اللغات، ج2،ص413)

به حسن خُلق و وفا کس به یار ما نرسد       تو را در این سخن انکار کار ما نرسد

اگر چه حسن فروشان به جلوه آمده‌اند        کسی به حسن و ملاحت به یار ما نرسد

حافظ

‌            ملاحت را نمی ­شود توصیف کرد؛ ملاحت غیر از زیبایی است. زیبایی موزون بودن اعضاست، اما ملاحت چیزی بیش‌تر از موزون بودن است! ممکن است همه چیز موزون باشد، اما ملیح (نمکین) نباشد. ملاحت،‌ آن‌ زیبایی عمقی و باطنی انسان‌ است‌ و لیکن‌ جمال،‌ مربوط‌ به‌ زیبایی ظاهر است.

از حضرت‌ رسول‌ اکرم(ص)‌ سوال کردند: شما زیباتر هستید یا حضرت‌ یوسف‌؟‌ ایشان‌(ص) فرمودند: «اخی‌ یوسف‌ اجمل‌ منی و انا املح‌ منه؛ برادرم‌ یوسف‌ از من‌ زیباتر بوده‌ و لکن‌ من‌ از او بانمک­ترم‌.»(سفینه ­البحار، ج۲،ص۵۴۶؛  مناقب آل ابی  طالب،ج1،ص218)

یوسف به بندگیت کمر بسته بر میان       بودش یقین که ملک ملاحت از آن توست

سعدی

برات

حواله کتبی، سند، دستاویز، چک، نوشته­ ای که بدان دولت بر خزانه یا بر حکام وجهی را حواله دهد:

هر عطا کاندر برات وعده افتد بی گمان                 آن عطا نبود که باشد مایه رنج و عنا

سنایی

بَرات در اصل نوشته‌ای است که بر اساس آن شخصی به شخص دیگری امر می‌کند مبلغی در وجه یا حواله کرد خودش یا شخص ثالثی در موعد معینی بپردازد. برات از مهم‌ترین اسناد تجاری و از وسایل مهم پرداخت به‌شمار می‌رود. منشأ پیدایش برات برای انتقال طلب بوده‌است. به این ترتیب که وقتی شخصی طلبی از دیگری داشته که هنوز موعد پرداخت آن فرا نرسیده، با انتقال طلب خود به شخصی دیگر امکان یک معامله نسیه را برای خود فراهم می‌کند و بدین‌ترتیب باعث صرفه جویی در یک نوبت جابجایی پول می‌شده‌است؛ یا شخص برای جلوگیری از خطرات حمل و نقل پول در سفرهای طولانی پول خود را به شخص دیگری پرداخته و همان مبلغ را از همکار یا دوست آن شخص در شهر مقصد دریافت می‌کرده‌است.

واژه «برات» در فارسی بسیار کهن است، در واقع معنای برات از ظاهر واژه آشکار است یعنی برای تو و همان حواله است. این واژه را می‌توان درسده‌های گوناگون و در نوشته‌های متفاوت ازجمله سروده‌ها مشاهده کرد. گویندگان فارسی به اعتبار آن که برات نوعی حواله مکتوب است هر حواله یا وارد معنوی را نیز برات نامیده‌اند. مانند:

چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی        آن شب قدر که این تازه براتم دادند

حافظ

دلا با عشق پیمان تازه گردان            برات عشق بر جان تازه گردان

خاقانی

خزان

در حال خزیدن، پاییز، برگ­ریزان، خریف:

تو گفتی که بگریزم از چنگ مرگ                    چو باد خزان آمد از شاخ برگ

فردوسی

مرغ زیرک نزند در چمنش پرده سرای          هر بهاری که به دنباله خزانی دارد

حافظ

حرص خزان است و قناعت بهار        نیست جهان را ز خزان خرمی

مولوی

پاییز فصل سوم از فصول چهارگانه سال است که از اول مهر آغاز می ­شود و تا سی­ ام آذر ادامه می‌یابد. فصلی که روزها کوتاه­تر می­ شود و رنگ برگ­ ها تغییر می کند. «خزان» نام دیگر پاییز است که به عنوان عامل مخرب گلها و بوستان­ها و تشبیهی از پژمردگی و فرسودگی در مقابل سبزی و خرمی بهار قرار دارد. خزان نابودکننده زیبایی‌ها و نیست کننده برگ‌هاست:

در خزان آن صدهزاران شاخ و برگ                در هزیمت رفته در دریای مرگ

مولوی

آداب و ترتیب

هیچ آدابی و ترتیبی مجوی               هرچه می خواهد دل تنگت بگوی

ضرب المثل ­ها که ریشه در فرهنگ و آداب و رسوم ملت­ ها دارند ـ و اغلب یک پیشینه تاریخی و داستانی عبرت آموز نیز برای آنها نقل شده است ـ نقش مؤثری در تفهیم موضوع به مخاطب دارند و گوینده را در انتقال کلام مورد نظرش یاری می­ کنند.

البته در کنار صدها ضرب المثل مفید و گویا، ضرب المثل ­هایی هم وجود دارد که بیشتر جنبه بدآموزی داشته و آثار منفی در مخاطبان ایجاد می­ کند. این آثار منفی یا ذاتی است و با غرض خاصی ابداع شده است از قبیل: « خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو» و «عاقبت گرگ زاده گرگ شود   گرچه با آدمی بزرگ شود» و... یا اکتسابی است که بیان آنها باعث برداشت سوء از آنها می­ شود.

یکی از ضرب المثل­ هایی که آثار منفی آن ذاتی است و با غرض خاصی بیان شده است، بیت فوق الذکر است. این بیت که از داستان معروف «موسی و شبان» مولوی استخراج شده است در اصول دین با فلسفه نبوت و در فروع دین با فریضه امر به معروف و نهی از منکر در تضاد می­ باشد.

ابتدا خلاصه داستان با گزینش تلخیصی ابیات از داستان موسی و شبان مولوی؛ داستان از آنجا شروع می­ شود که پیامبری به نام حضرت موسی(ع) که یکی از پنج پیامبر اولوالعزم می ­باشد چوپانی را می­ بیند که به خدا نسبت­ های ناروایی می ­دهد:

دید موسی یک شبانی را به راه            کو همی گفت ای خدا و ای اله

تو کجایی تا شوم من چاکرت           چارقت دوزم کنم شانه سرت

جامه‌ات شویم شپشهایت کشم          شیر پیشت آورم ای محتشم

دستکت بوسم، بمالم پایکت         وقت خواب آید بروبم جایکت...

وقتی حضرت موسی(ع) این سخنان را شنید، گفت: با کیستی؟ چوپان پاسخ داد: با خدا، کسی که ما را آفرید و زمین و چرخ از او پدید آمد. حضرت موسی(ع) شبان را به سبب این سخنان توبیخ نمود:

گفت موسی: های بس مدبر شدی            خود مسلمان ناشده کافر شدی

این چه ژاژست این چه کفرست و فشار            پنبه‌ای اندر دهان خود فشار

گند کفر تو جهان را گنده کرد              کفر تو دیبای دین را ژنده کرد

چارق و پاتابه لایق مر تراست             آفتابی را چنین­ ها کی رواست

گر نبندی زین سخن تو حلق را            آتشی آید بسوزد خلق را

چوپان گفت: ای موسی دهانم را دوختی؛ سپس جامه درید و سر به بیابان نهاد و رفت. بی ­درنگ به حضرت موسی(ع) وحی شد که چرا بنده ما را از ما جدا کردی؟

تو برای وصل کردن آمدی                یا برای فصل کردن آمدی

تا توانی پا منه اندر فراق                  ابغض الاشیاء عندی الطلاق

هر کسی را سیرتی بنهاده‌ام              هر کسی را اصطلاحی داده‌ام

حضرت موسی(ع) دوان دوان به دنبال چوپان رفت، او را یافت و به او مژده داد که دستور رسید برای سخن گفتن با خدا هیچ آداب و ترتیبی لازم نیست هر طور دلت می­ خواهد با خدا مناجات کن:

هیچ آدابی و ترتیبی مجو            هرچه می خواهد دل تنگت بگو

مثنوی، دفتر دوم

در خصوص این داستان نکاتی قابل تأمل است:

اول اینکه این داستان در هیچ یک از منابع معتبر وجود ندارد؛ نه در کتب مقدس (عهد عتیق و عهد جدید و قرآن مجید) نه در قصص انبیا و نه در کتب تاریخ

این داستان ـ مانند خیلی از داستان­ های مثنوی1 ـ از ساخته­ های ذهن مولوی است. بنابر آموزه­ های دینی، نسبت دادن سخن دروغ به انبیاء و ائمه(ع)، از گناهان کبیره است و روزه را باطل می­کند.2

شاید ارادتمندان مولوی این داستان را ـ مانند بسیاری از داستان‌ها3 ـ تمثیلی دانسته که برای بیان عقاید عرفانی ساخته شده است. اگر کلیات این موضوع را با تسامح بپذیریم، پذیرش نسبت دادن سخن دروغ به خدا و داستان دروغین به پیامبران را ـ بدون دلیل و مدرک ـ نه عقل می ­پذیرد و نه شرع اجازه می ­دهد.

دوم اینکه، ایمان رابطه‌ای قلبی با خدا است4 و این رابطه، در گرو دانستنی‌های بسیار و افعال و اذکار خاص نیست. در قرآن مجید هم، تکالیف بر اساس علم5 و وسع انسان­ ها6 تعریف شده است؛ ولی این، بدین معنی نیست که یک نوع هرج و مرج بر جامعه حاکم باشد و مردم وظایف دینی و اجتماعی خود را هر طور که می­ فهمند و می­ خواهند انجام دهند.

سوم اینکه تفاوت انسان ­ها یک امر بدیهی است؛ بعضی قوی هستند و بعضی ضعیف، برخی غنی هستند و برخی فقیر، تکالیف بر اساس قدرت و ثروت و... تقسیم شده است؛ به عنوان مثال انسان­ های ضعیف از فریضه جهاد معاف هستند و انسان ­های فقیر از پرداخت زکات. معافیت عده ­ای از جهاد و زکات در حالی که اکثریت مکلف به آن هستند عین عدالت است و باعث هرج و مرج نمی­ شود.

چهارم اینکه همه قوانین اجتماعی و احکام دینی ترتیب و آدابی دارد و نمی شود آنها را نادیده گرفت7. نماز مغرب سه رکعت است نه می ­شود دو رکعت خواند و نه چهار رکعت.8 بعد از قرائت حمد و سوره باید به رکوع رفت؛ نمی ­شود سجده را پیش انداخت. روزه در ماه مبارک رمضان واجب است، نمی­ شود به خاطر گرمای تابستان آن را به پاییز موکول کرد. خمس یک پنجم مال اضافه است نه یک ریال بیشتر نه یک ریال کمتر، طواف در حج هفت دور است نه یک دور بیشتر نه یک دور کمتر و دهها مثال دیگر

باید پشت چراغ قرمز ایستاد نه چراغ سبز، جایی که خط ممتد است نباید سبقت گرفت، کسی که وارد جمعی می­ شود باید سلام کند و... در این امور، بین عالم و جاهل تفاوتی نیست.

پی ­نوشت

1 ـ به عنوان مثال مولوی در بحث جبر و اختیار و توحید افعالی ـ اینکه فاعل همه افعال در جهان خداست ـ در دفاع از ابن ملجم مرادی جمله دروغی را به حضرت علی(ع) نسبت داده است. وی قاتل امام(ع) را آلت حق ‏شمرده و جنایت او را غیر قابل ملامت مى‏ داند و از زبان امیرالمؤمنین(ع) خطاب به ابن‏ ملجم مى­ گوید:

من همى‏ گویم برو جف القلم            ز آن قلم بس سر نگون گردد علم‏

هیچ بغضى نیست در جانم ز تو          ز آن که این را من نمى‏ دانم ز تو

آلت حقى تو فاعل دست حق             چون زنم بر آلت حق طعن و دق‏

مثنوى، ص۱۵۴

تا جایی که نگارنده می­ داند این داستان نه در روایات شیعه وجود دارد و نه در کتاب­ های تاریخی؛ در مورد این جمله حضرت على(ع): «بغض تو در دلم نیست...» روایتی وجود ندارد ولی در رد جبرگرایی آن حضرت تصریح فرموده ­اند: «لَوْ کَانَ کَذَلِکَ لَبَطَلَ الثَّوَابُ وَالْعِقَابُ وَالاْمْرُ وَالنَّهْیُ وَالزَّجْرُ مِنَ اللَّهِ وَ سَقَطَ مَعْنَى الْوَعْدِ وَ الْوَعِیدِ فَلَمْ تَکُنْ لاَئِمَةٌ لِلْمُذْنِبِ وَلاَ مَحْمَدَةٌ لِلْمُحْسِنِ وَلَکَانَ الْمُذْنِبُ أَوْلَى بِالاْحْسَانِ مِنَ الْمُحْسِنِ وَلَکَانَ الْمُحْسِنُ أَوْلَى بِالْعُقُوبَةِ مِنَ الْمُذْنِبِ تِلْکَ مَقَالَةُ إِخْوَانِ عَبَدَةِ الاْوْثَانِ وَ خُصَمَاءِ الرَّحْمَنِ وَ حِزْبِ الشَّیْطَانِ وَ قَدَرِیَّةِ هَذِهِ الاْمَّةِ وَمَجُوسِهَا؛ اگر این گونه باشد که تو پنداشتى ـ یعنى مردم در کارهایشان مجبور باشند ـ ثواب و عقاب و امر و نهى از سوى خداوند باطل مى­ شود و وعد و وعید ساقط مى­ گردد، نه هیچ گنهکارى درخور سرزنش و نه هیچ نیکوکارى شایسته ستایش است، بلکه گنهکار سزاوارتر به نیکى از نیکوکار است و نیز نیکوکار شایسته­ تر به کیفر از گنهکار است. این گفتار برادران بت پرستان و دشمنان رحمان و حزب شیطان و قَدَریه این امت و مجوس آن است».(اصول کافى، ج 1، ص 155)

به گواهی تاریخ، امام حسن(ع) طبق وصیّت حضرت علی(ع) با یک ضربت شمشیر ابن ملجم را قصاص فرمود.(ر.ک: ارشاد، ج۱، ص۲۲)

2 ـ یکی از نه چیزی که سبب ابطال روزه می‌شود، دروغ بستن به خدا، پیامبر(ص) و معصومین(ع) است؛ بنابر فتوای مراجع تقلید، هرگاه روزه‏ دار دروغى را به خدا و پیغمبر اکرم(ص) و جانشینان معصوم او نسبت دهد خواه با گفتن باشد، یا نوشتن، یا اشاره و مانند آن، بنابراحتیاط واجب روزه ‏اش باطل مى­ شود، هر چند بلافاصله توبه کند. دروغ بستن به سایر انبیا و فاطمه زهرا(س) نیز همین حکم را دارد.

3 ـ مانند داستان پیر چنگی، قصه اعرابی و درویش و ماجرای زن او، آن که درِ یاری بکوفت، نحوی و کشتیبان، عیادت رفتن کر برِ همسایه، قصّة اعرابی و ریگ در جوال کردن، مرد بقال و طوطی، هدهد و سلیمان، طوطی و بازرگان، دزدیدن ماری از مارگیر، خاریدن روستایی به تاریکی شیر را به ظّن آنکه گاو اوست و...

4 ـ اباصلت هروی، از امام رضا(ع) در مورد ایمان سؤال کرد؛ آن حضرت فرمود: «الإیمان عقد بالقلب و لفظ باللسان و عمل بالجوارح، لا یکون الایمان إلا هکذا؛ ایمان عبارت است از باور قلبی و اظهار به زبان و عمل با اعضای بدن، ایمان جز این نیست.» (معانی الاخبار شیخ صدوق، ص 65) اگرچه اینها سه ضلع مثلث ایمان هستند ولی حقیقت ایمان همان تصدیق قلبی خدا، پیامبر(ص) و آنچه که پیامبر(ص) آورده است، می باشد. مؤمن کسی است که با قلب خود به آنها معتقد باشد. اقرار به زبان واجب نیست و در مواردی هم ضرورتی برای آن احساس نمی­ شود و عمل هم خارج از ایمان و از لوازم آن است.

البته در ضرورت همراهی ایمان و عمل شکی نیست. همراهی این دو بارها در قرآن مجید مورد تأکید قرار گرفته است؛ در هر آیه که از «آمنوا» سخن به میان آمده با «عَمِلوا الصّالحات» مقید شده است چرا که ایمان بدون عمل نهال بی ­ثمری است. ایمان که یک باور قلبی است باید از «قلب» به «اعضا» سرایت کند و در عمل خود را نشان بدهد و الا شعاری بیش نیست. مؤمن واقعی، کسی است که علاوه بر معرفت قلبی و اقرار زبانی، دارای عمل ایمانی باشد. مؤمن باید براساس آن چه به آن ایمان آورده و نزد دیگران بر زبان جاری کرده است، عمل کند.

5 ـ بنابر آموزه­ های دینی، اساس تکلیف در اسلام علم است؛ بلوغ و اختیار و... از شرایط تکلیف می­ باشد. بدیهی است که انسان زمانی قادر به انجام تکلیف است که از وجود آن آگاه باشد. به عبارت دیگر، کسی که از وجوب تکلیفی آگاه نیست مکلف به انجام او نمی ­باشد. رسول اکرم(ص) در حدیثی که حدیث رفع خوانده شده است تصریح فرمودند یکی از شرایط رفع تکلیف، ندانستن است: «رُفِعَ عن امّتی تِسعَةٌ: الخَطَأُ و النِّسیانُ و ما اکرِهُوا علَیهِ و ما لایعلَمونَ و ما لایطیقونَ و ما اضطُرُّوا إلَیهِ و الحَسَدُ و الطِّیرَةُ و التَّفکرُ فی الوَسوَسَةِ فی الخَلقِ ما لم ینطِقْ بِشَفَةٍ؛ [مسئولیت] نُه چیز، از امّت من برداشته شده است: خطا، فراموشى، آنچه بِدان مجبور شوند، آنچه نمى­ دانند، آنچه از توانشان بیرون است، آنچه بِدان ناچار شوند، حسادت، فال بد زدن، و تفکر وسوسه آمیز در آفرینش، تا زمانى که به زبان آورده نشود.»(خصال، ص4۱۷؛ بحار الأنوار، ج ۵، ص۳۰۳)

علمای‌ علم اصول می‌گویند مجازات کسی که از تکلیف آگاه نیست و تقصیری در کسب‌ اطلاع ندارد زشت است و نام این اصل را «قبح عقاب بلا بیان» می‌گذارند. البته مجاز نیست انسان برای رفع تکلیف، خود را در بی­ خبری نگه دارد و آن را عذری برای‌ خویش بپندارد و به قول معروف به اصل «ندانم، راحت جانم» عمل کند. انسان مکلف است که تحصیل علم و آگاهی کند و بر اساس علم خود عمل کند .

6 ـ از دیدگاه ادیان الهی، انسان مکلف به انجام کاری است که توانایی انجام آن‌ را داشته باشد؛ با توجه به اینکه توانایی انسان ­ها محدود است تکالیف او هم باید در محدوده‌ توانایی­ هایش باشد. به عنوان مثال انسان مریض که قادر به تحمل گرسنگی و تشنگی نیست مکلف به گرفتن روزه نمی­ باشد. اگر کسی او را مجبور کند به اصطلاح تکلیف «بما لایطاق» کرده است که یکی از موارد نه گانه بیان شده در حدیث رفع می ­باشد. در قرآن‌ کریم نیز تصریح شده است که: «وَ ٱلَّذِینَ آمَنُواْ وَ عَمِلُواْ ٱلصَّالِحَاتِ لانُکَلِّفُ نَفسًا إِلا وُسعَهَا أُوْلَئِکَ أَصحَابُ ٱلجَنَّةِ هُم فِیهَا خَالِدُون؛ وکسانى که ایمان آورده و کارهاى شایسته کرده ­اند هیچ کس را جز به قدر وسعش تکلیف نمی­ کنیم اینان اهل بهشت هستند که در آن جاودانه خواهند بود.»(اعراف، آیه 42)

7 ـ مانند آداب نماز، مناسک حج، قوانین راهنمایی و رانندگی و...

8 ـ اگر در مسافرت نماز چهار رکعتی را دو رکعت می­ خوانیم آن هم بر اساس آدابی است. مسافت راه، مدت زمان مسافرت، کیفیت سفر(سفر معصیت نباشد) و... نوع اقامه نماز مسافر(کامل یا قصر) را تعیین می­ کند.