خیال قوه ای است که پس از نهان شدن ماده، ادراکات حس مشترک را از صورت های حسی حفظ می کند. قوه خیال مظهر اسم مصور خداست. با توجه به اینکه نفس از طریق خیال، صورتگری می کند، می توان گفت: خیال مظهر اسم شریف «المصور» است؛ از آنجا که اسماء الهی حق هستند، مظاهر اسماء الهی نیز حق می باشند. وظیفه قوه خیال، شکل دادن به معانی و حقایقی است که انسان درک می کند. به عنوان مثال، نفس حقیقتی را درک می کند و آن را به روح می دهد و روح هم آن را به قلب منتقل می کند و قلب آن حقیقت را به خیال می سپارد و خیال تصویری از آن را در ذهن بایگانی میکند؛ مثلا «دشمنی» را به شکل مار و سگ تصور می کند.
چون من خیال رویت جانا به خواب بینم کز خواب مینبیند چشمم به جز خیالی
حافظ
اگرچه معنا ومفهوم مهر و محبت با عقل قابل درک است اما رسیدن به واقعیت و حقیقت آن فقط با دل امکان پذیر مى باشد؛ به بیان دیگر، رسیدن به دریاى مواج عشق و محبت بر خلاف دیگر حقایق علمى است، زیرا حقیقت محبت از حقایق علمى جداست و ریشه در اعماق وجود انسان دارد و بررسى علمى راه به جایی نمی
برد.
هرچه گویم عشق را شرح و بیان چون به عشق آیم خجل باشم از آن
گرچه تفسیر زبان روشنگر است لیک عشق بیزبان روشنتر است
چون قلم اندر نوشتن میشتافت چون به عشق آمد قلم بر خود شکافت
مولوی
عشق را از موهبتهای بزرگ و ارزشمند الهی به انسان دانسته اند که به سبب سیطره شدید تفکر در زیبایی و نیکویی محبوب در نفس و جان آدمی ایجاد و باعث حرکت، آگاهی و رشد او می گردد.
حریم عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است کسی این آستان بوسد که سر در آستین دارد
حافظ
در عرف عامه مردم، جایگاه مهر و محبت، دل است؛ به بیان دقیقتر دل و قلب جایگاه تمامی احساسات است. قرنهاست که انسان با قلبش حس می کند و تصمیم می گیرد. درحقیقت دل برای عشق خلق شده است و کاربرد دیگری ندارد.
از دل و جان شرف صحبت جانان غرض است غرض این است و گرنه دل و جان این همه نیست
حافظ
انسان موجودی اجتماعی است و به تنهایی نمی تواند از عهده زندگیِ دنیوی برآید؛ از این رو به ناچار به افرادی رو می آورد و بدین ترتیب پیوند اجتماعی میان افراد ایجاد گردیده و زندگی اجتماعی شکل می گیرد. «گفته شده انسان به آن جهت «انسان» نامیده شده است که آفرینش وی به گونه ای بوده که تنها با انس گرفتن با دیگران قوام می یابد. به همین جهت گفته شده است: «انسان مدنی بالطبع است»؛ یعنی انسان ها با همکاری هم پا برجا هستند و در توان فرد نیست که به تنهایی به تأمین همه نیازهای خویش بپردازد.»(المفردات فی غریب القرآن، ص94)
به جز خالق که از کل بی نیاز است خلایق را به یکدیگر نیاز است
الهی قمشه ای
از نظر جامعه شناسی، فردی که از برقراری روابط اجتماعی با دیگران می گریزد، فرد غیر اجتماعی است. چنین افراد در جهت ایجاد رابطه با دیگران نمی کوشند و در برابر رویدادهای اجتماعی بی تفاوت هستند. درحالی که از نظر اسلام بی توجهی به امور جامعه، انسان را از اسلام خارج می کند. رسول اکرم(ص) فرمودند: «مَنْ أَصْبَحَ و لایَهْتَمُّ بِأُمورِ الْمُسْلمینَ فَلَیْسَ بِمُسْلِمٍ؛ هر کسی که شب را به صبح برساند و نسبت به امور مسلمانان اهتمام نورزد مسلمان نیست.» (اصول کافی، ج 2، ص163)
از سوی دیگر، یکی از احساسات مشترک انسان ها، احساس تنهایی است. همه انسان ها از تنهایی رنج می برند؛ با اندکی تأمل این احساس را در وجود خود می یابیم. احساس تنهایی به نوبه خود به پنج نوع تقسیم می شود:
ـ تنهایی فیزیکی: این تنهایی به اقتضای زمان و مکان است؛ مثلاً هنگامی که در منزل یا کتابخانه تنها باشیم، این تنهایی در همه جا ناراحت کننده نیست.
ـ تنهایی اخلاقی: فرد با توجه به خصوصیت های فردی، از دیگران فاصله می گیرد یا طرد می شود؛ مانند یک پیرمرد در جمع جوانان. اگر چه این احساس تنهایی ناراحت کننده می باشد، ولی قابل تحمل است.
ـ تنهایی روحی: شخص فکر می کند شأن والایی دارد و مردم گرچه با او حشر و نشر دارند ولی او را درک نمی کنند. این درد تنهایی، با یافتن انسانی هم رتبه و همدل، برطرف می شود. این احساس بیشتر در نوابغ و عرفا دیده می شود.
ـ تنهایی عاطفی: شخص احساس می کند دیگران او را خالصانه دوست ندارند و احساس و احترام مردم نسبت به او، یا به مقتضای آداب و رسوم اجتماعی است یا برای رفع نیازهای طرف مقابل.
ـ تنهایی مصیبتی: وقتی که شخص می بیند دیگران در مورد مشکلات، مصایب او فقط اظهار همدردی می کنند و کسی توان حل این مصایب را ندارد و یا نمی خواهد حل کند. به دنبال این احساس تنهایی، افسردگی پیش می آید.
در مجموع، نداشتن دوستان صمیمی و ارتباطات اجتماعی به طور معمول باعث ناراحتی می شود که آن را «احساس تنهایی» می نامند. این احساس انزوا انسان ها را غمگین نموده و سلامت عاطفی آنها را به خطر می اندازد. افراد تنها حتی هنگامی که در آرامش به سر می برند، نسبت به افراد دیگر استرس بیشتری دارند. این وضعیت، کار دستگاه گردش خون را مختل می کند؛ در نتیجه عضلات قلب با شدت بیشتری منقبض شده و رگها در معرض آسیب ناشی از فشار خون بالا قرار می گیرد و احساس خفگی به انسان دست می دهد.
البته این بحث زمانی مطرح است که انسان یار موافق و دوست خوب داشته باشد. اگر انسان مجبور باشد بین تنهایی و دوست نادان یکی را انتخاب کند، بی شک تنهایی، از همراهی دوست نادان بهتر است: چرا که نتیجه دوستی با انسان بد، شقاوت و بدبختی ابدی است هم چنانکه دوستی با افراد خوب، سعادت و خوشبختی دنیوی و اخروی انسان را تضمین می کند. رسول اکرم(ص) فرمودند: «اَلجَلیسُ الصّالِحُ خَیرٌ مِنَ الوَحدَةِ وَ الوَحدَةُ خَیرٌ مِن جَلیسِ السّوءِ؛ همنشین خوب، از تنهایى بهتر است و تنهایى از هم نشین بد بهتر است.»(امالى طوسى، ج1، ص535)
تا توانی می گریز از یار بد یار بد بدتر بود از مار بد
مار بد تنها تو را بر جان زند یار بد بر جان و بر ایمان زند
سعدی
هست تنهائی به از یاران بد نیک چون با بد نشیند بد شود
مولوی
سیدرضا حسینی (سعدی زمان) در سال 1289 شمسی در تبریز چشم به جهان گشود. وی پس از اتمام تحصیلات مقدماتی، در حوزه طالبیه تبریز، به فراگیری ادبیات عربی، فارسی و علوم و معارف اسلامی پرداخت. از عنفوان جوانی، به حلقه تدریس استادان دینی راه یافت و در تاریخ، منطق، کلام، علم معانی و بیان و لغت مطالعات گسترده ای به عمل آورد. نخستین اشعار خود را در 14 سالگی سرود. حسینی سعدی زمان را به عنوان تخلص خود انتخاب نمود.
به دل محبت سلطان دین، علی دارم غلام شاه جهان ، «سعدی زمانم» من
سعدی زمان شامگاه روز یکشنبه 15 تیرماه 1365 پس از تحمل سال ها بیماری، در تهران چشم از جهان فرو بست و در جوار حضرت عبدالعظیم حسنی مدفون شد.
آثار او عبارتند از: کنزالحسینی، چهارده معصوم حسینی، لمعات حسینی، نجوم درخشان، آثار الحسینی، بهار بی خزان
عرض ارادت شاعر به ساحت قدس رضوی (به زبان آذری)
قربان اولوم جلالتیوه یا ابا الحسن چوخ شائقم زیارتیوه یا ابا الحسن
مین بیر آدیله آدلانوب ا... لاینام اسم رضادی مظهری بو آدلاری تمام
ای اسمی اسم اعظم حق، ای شه انام عاجزدی عقل مدحتیوه یا ابا الحسن
دنیانین اهلی رسمیدی یوخ شبهه و مقال شیرین آدی گلنده عسلدن وورار مثال
شیرین دور اهل عشقه عسلدن ولی وصال قربان اولوم حضرتیوه یا ابا الحسن
تلخین مثالینی عقلا زهریدن وورا عشاق ایچینده عکسینه اما عقیده وار
مین دفعه زهریدن آجیراقدور فراق یار یوخ منده تاب فرقتیوه یا ابا الحسن
آگاهیسن اوزون سن اَیا شاه ذوالکرم من عاشقم سنه، دیمه مداح و نوکرم
بیر آستانون اوپماقی مین خلده ویرمرم آند اولسون اوز امامتیوه یا ابا الحسن
بیگانه بلمز عشق غمین، آشنا بلر گیزلین رموزی عالم جهر و خفا بلر
قلبیم نجه یانور بیر اوزون بیر خدا بلر دل تشنه دور سقایتیوه یا ابا الحسن
سن مظهر جمال خدای عطوف سن کشاف هم و غم و کروب و لهوف سن
معروف سن بو اسمه امام رئوف سن جانلار فدا عطوفتیوه یا ابا الحسن
چوخدان دوشوبدی خسته گوگل اشتیاقیوه یاندورما بیر بیله منی نارفراقیوه
ایسته گلوم بهشتیدن اعلی رواقیوه ویرم قسم رضایتیوه یا ابا الحسن
ای شاه ملک سلم و رضا، ایها الرضا نومید اولا گدای درون اولماسان رضا
باخ گور روادی ای شه اقلیم ارتضی من گلمیوم زیارتیوه یا ابا الحسن؟
سن شاه ماسوا، سنه من کمترین گدا شاهه گدانی بوش یولا سالماق دگُل روا
بیر باخماقون ایدر ایکی دنیامه اکتفا اولّام رهین منتیوه یا ابا الحسن
قبروندن اوتری گوگلوم اسور مثل برگ بید بیر سائلم قاپوندا سیه روی و مو سفید
ویرم قسم جوان بالاوا ایتمه ناامید قیل مفتخر عنایتیوه یا ابا الحسن
هجرونه گوز یاشیم قاریشوب قلب قانینه رحم ایله بو بلا کشین آه و فغانینه
ویرم قسم شها سنی معصومه جانینه ایسته گلوم زیارتیوه یا ابا الحسن
ای جود و بخشش و کرم و فضل معدنی اوغلون جواد جانینه ویرم قسم سنی
بیرده قوناق چاقور او گوزل قبریوه منی مشمول قیل کرامتیوه یا ابا الحسن
دلدن آلوبدی طاقتیمی درد فرقتون نیلوم نصیب اولموری فیض زیارتون
هر صبح و شام یاد ایدرم حال غربتون یانّام ملال غربتیوه یا ابا الحسن
فریاد و داد او وقتیدن ای خسرو حجاز مسموم ایلدی سنی مامون حیله ساز
بو فکریله که ایلیه بیر نوع سِترِ راز گَلدی سنون عیادتیوه یا ابا الحسن
گوز یاشلی عرض ایدردی که ای شاه محتشم بو بس دگل فراقون اولور مایه ی الم
طوس اهلی ایلوری منی بو امره متهم مه عاملم شهادتیوه یا ابا الحسن
مامون اگرچه قاتلیدی ای شه کِبار امّا حیالیدور گنه اول شوم کین شعار
اوز ایتدیقی خطاسینه ایلردی اعتذار آغلاردی حال رحلتیوه یا ابا الحسن
اما نه بی مروتیمیش شمر بیحیا جدون حسینین ایتدی بدندن باشین جدا
ووردی باشین جدایه همان غملی ماجرا اولدی سبب مصیبتیوه یا ابا الحسن
من نوکرم قاپوزدا، حسینی دی شهرتیم لایق دگل اگرچه بو درباره خدمتیم
اما بو بوش الیله گنه یوخدی وحشتیم گوز تیکمیشم شفاعتیوه یا ابا الحسن
جدون اوزی بیله بویوروبدی مفضله قرآندی اصل مدرکی، روشندی مسئله
واللهی قبریدن دوراجاقدی گله گله قائل اولان ولایتیوه یا ابا الحسن
قصیده از قالب های شعر کلاسیک فارسی است. در این قالب شعری، بیت اول با مصراعهای زوج همقافیه است و با غزل در تعداد ابیات و موضوع شعر فرق دارد. تعداد ابیات قصیده از پانزده بیت بیشتر است و موضوع آن، اغلب مدح، رثا، وصف، پند و اندرز، شکوه و... است.
قصیده از شش بخش: مطلع، تغزّل (یا تشبیب و نسیب) تخلص، بخش اصلی، شریطه ( یا دعا) و مقطع تشکیل می شود. شاعر ابتدا برای آماده نمودن ذهن مخاطب و جهت درک بهتر مقصود وی، ابیاتی را در ذکر سجایای محبوب یا تعریف و توصیف مناظر طبیعی مانند بهار، پائیز، غروب، دشت و دمن میآورد که در واقع به منزله مقدمه و پیش درآمد قصیده است که اصطلاحاً به آن تشبیب یا نسیب هم میگویند و چون در غزل نیز این گونه است به این مقدمه تغزّل هم گفته میشود. پس از تشبیب، شاعر با بیانی لطیف و تخیلی قوی به اصل مقصود خود میپردازد این بیت ـ که در آن گریز به مقصود اصلی صورت میگیرد ـ تخلص نامیده می شود. بعد از بیان مقصود اصلی، در انتهای قصیده ـ تحت شرایطی ـ دعایی به درگاه الهی عرضه میشود.
بهاریه شعری است که شاعران در استقبال از فصل بهار و فروردین می سرایند. ادبیات فارسی، سرشار از بهاریه هاست؛ بهاریههایی از شاعران بزرگ از قبیل منوچهری، عطار، خاقانی، مولوی، حافظ، سعدی، ملکالشعرای بهار و... مضمون بهاریه ها در ابتدا ساده بود و به وصف گل و بوستان خلاصه می شد.
در شعر کهن، بهار اغلب به خاطر طراوت و خرمی ستوده میشود ولی در شعر معاصر علاوه بر آن، بار نمادین معنایی پیدا کرده است. در بهاریه های پس از مشروطه، مفاهیم سیاسی و اجتماعی نیز مطرح شده است که زمینه برای نمادپردازیهای امروزی هموار گردیده است. البته شاعران نیز با توجه به شرایط اجتماعی عصر خود مضمامین جدیدی را به آنها افزوده اند. در هر حال، یادی از قیامت طبیعت و اشاره به قدرت الهی در این رستاخیز عالم، از مضمامین ثابت اغلب بهاریههاست.
آمد بهار خرم با رنگ و بوی طیب با صد هزار زینت و آرایش عجیب
رودکی
آمد بهار خرم و آورد خرمى وز فر نوبهار شد آراسته زمى
منوچهری
بهار آمد بهار آمد بهار مشکبار آمد نگار آمد نگار آمد نگار بردبار آمد
مولوی
رسید موکب نوروز و چشم فتنه غنود درود باد بر این موکب خجسته، درود
سعدی
بهار آمد گل و نسرین نیاورد نسیمی بوی فروردین نیاورد
ابتهاج
باد نوروز وزیده است به کوه و صحرا جامه عید بپوشند، چه شاه و چه گدا
امام خمینی(ره)
اگر چه پس از انقلاب اسلامی از تعداد بهاریهها کاسته شد، اما مضامین جدیدی ـ مانند مهدویت ـ به آن وارد گردید. یکی از معروفترین بهاریههای دوران انقلاب اسلامی را امام خمینی(ره) سروده اند. قصیده بهاریه انتظار، که در آغاز جوانی امام سروده شده است چهل و شش بیت دارد و در سبک خراسانی می باشد. امام خمینی(ره) این قصیده را در فاصله سالهای ۱۳۰۹ تا ۱۳۲۴ هجری شمسی در عصر رهبری حضرت آیتالله العظمی حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی سروده اند. این قصیده هم تشبیب و تغزل دارد و هم حسن مطلع و حسن تخلص دارد. شریطه و دعا سیاسی هم در پایان قصیده بیانگر نگرش سیاسی ـ اجتماعی معظم له از دوران جوانی است. موضوع اصلی قصیده، مدح حضرت ولیعصر(عج) می باشد.
چند بیت آغازین قصیده
آمد بهار و بوستان شد رشک فردوس برین گلها شکفته در چمن، چون روى یار نازنین
گسترده، باد جانفزا، فرش زمرد بى شمر افشانده، ابر پرعطا بیرون ز حد، در ثمین
از ارغوان و یاسمن، طرف چمن شد پرنیان وز اقحوان و نسترن، سطح دمن دیباى چین
از لادن و میمون رسد، هر لحظه بوى جانفزا وز سورى و نعمان وزد، هر دم شمیم عنبرین
از سنبل و نرگس، جهان باشد به مانند جنان وز سوسن و نسرین، زمین چون روضه خلد برین
از فرط لاله، بوستان گشته به از باغ ارم وز فیض ژاله، گلستان رشک نگارستان چین
از قمرى و کبک و هزار، آید نواى ارغنون وز سیره و کوکو و سار، آواز چنگ راستین...