حضرت موسى(ع) پس از تبلیغ و دعوت فرعون و قبطیان با ارائه معجزات گوناگون و عدم پذیرش آنها، مأمور شد که نیمهشب با بنىاسرائیل از مصر کوچ کنند. بنیاسرائیل شبانه حرکت کردند، فرعون نیز با هزاران سوار نظام به دنبال آنان حرکت کرد. بنىاسرائیل به دریا رسیدند و آل فرعون نیز به دستور فرعون، به دنبال آنان به راه خود ادامه دادند؛ بنیاسرائیل محاصره شده بین دریا و لشگر نیرومند فرعون از اینکه همراه حضرت موسی(ع) هر روز مورد آزار فرعونیان قرار میگیرند، ابراز ناراحتی کردند. فرمان الهی نازل شد: «فَأَوْحَینا إِلى مُوسى أَنِ اضْرِبْ بِعَصاکَ الْبَحْرَ فَانْفَلَقَ فَکانَ کُلُّ فِرْقٍ کَالطَّوْدِ الْعَظِیمِ؛ پس به موسى وحى کردیم، عصایت را به دریا زن، دریا از هم شکافته شد و هر بخشى همچون کوه عظیمى بود.»(شعراء، آیه63)
دریا از هم شکافته شد و بنىاسرائیل رد شدند؛ وقتى که فرعون و یارانش وارد دریا گردیدند، دریا متلاطم شد و فرعونیان را غرق کرد. اجساد لشکر فرعون روى آب قرار گرفت و بنىاسرائیل آنها را با چشم خود دیدند. بدین صورت حضرت موسی(ع) قوم بنیاسرائیل را از طریق شکافتن دریا از مصر خارج نمود.
طور سینا از کوه های مشهور جهان است که در زمین سینا قرار دارد. نام این کوه چند بار در قرآن ذکر شده است. حضرت موسی(ع) در آن مکان، نور الهی را بر سر درخت دید و به نبوت رسید. علامه شعرانی در مورد محل این کوه می نویسد: «بسیاری از علمای نصاری با نهایت دقتی که کرده اند و اشاراتی که از تورات و کتب خود به نشانههای کوه و علائم آن استنباط نمودهاند گویند در نواحی شام و فلسطین موضع حقیقی طور سینا را به طور یقین تشخیص ندادهایم؛ اما مردم آن نواحی کوهی را به نام طور سینا می شناسند. نزد آنها جایی مشهور است که بالای آن کلیسایی به نام کاترین ساختهاند.»(نثر طوبی، ج2، ص94)
در تقدس این مکان همین بس که خداوند به حضرت موسی(ع) اجازه نمی دهد با کفش به آنجا وارد شود. قرآن مجید این داستان را چنین روایت کرده است: «فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِیَ یَا مُوسَى إِنِّی أَنَا رَبُّکَ فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى؛ هنگامی که نزد آتش آمد، ندا داده شد که: ای موسی من پروردگار توام! کفشهایت را درآور، که تو در سرزمین مقدّس طوی هستی! »(طه، آیات 12ـ11)
از دیگر نشانه های تقدس این کوه تجلی جلوه ای از جلوات الهی در آن می باشد. خداوند در این باره می فرماید: «فَلَما تَجَلّی رَبَّه لِلجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا وَ خَرَّ مُوسی صَعِقًا؛ پس چون پروردگار او به کوه جلوه نمود آن تجلّی کوه را ریزریز کرد و [حضرت] موسی(ع) بیهوش به زمین افتاد.»(اعراف، آیه143)
گفتیم یکی از معجزات پیامبر اکرم(ص) معراج آن حضرت بود. در معراج یک جلسه پرسش و پاسخی بین خدا و پیامبر اکرم(ص) اتفاق افتاده و خداوند به سؤال پیامبر اکرم(ص) در مورد افضل اعمال که توکل بر خدا و راضی بودن به رضای خداست پاسخ داده و در نکمیل جواب به عوامل کسب محبوبیت اشاره فرمود بعد توضیح داده محبت خدا ذاتی است و تحت تآثیر اعمال مردم قرار نمی گیرد. خداوند فرمودند محبوبین درگاه الهی ویژه هایی دارند یک همه چیز را با چشم خدایی می بینند ...
ادامه بحث: وَ لَمْ یرْفَعُوا الْحَوَائِجَ إِلَی الْخَلْقِ بُطُونُهُمْ خَفِیفَةٌ مِنْ أَکلِ الْحَرَامِ
محبوبین خدا حاجات را خود را از دیگران نمی خواهند. اشاره شد که ما در بحث توحید ضعف اعتقادی داریم و خدا را کما هو حقه نشناخته ایم اگر بدانیم که : «... وَلِلَّهِ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَیْنَهُمَا یَخْلُقُ مَا یَشَاءُ وَاللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ؛ ... فرمانروایى آسمانها و زمین و آنچه میان آن دو است از آن خداست هر چه بخواهد مى آفریند و خدا بر هر چیزى تواناست.» (سوره مائده، آیه۱۷) و با اعتقاد بگوییم: « قُلِ اللَّهُمَّ مَالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشَاءُ وَتَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ بِیَدِکَ الْخَیْرُ إِنَّکَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ؛ بگو بار خدایا تویى که فرمانفرمایى هر آن کس را که خواهى فرمانروایى بخشى و از هر که خواهى فرمانروایى را باز ستانى و هر که را خواهى عزت بخشى و هر که را خواهى خوار گردانى همه خوبیها به دست توست و تو بر هر چیز توانایى.»(سوره آل عمران ، آیه ۲۶) ... وقتی رئیس جمهور میاد دو گونی نامه با خود نمی برد. ما حاجات خود را از خدا می خواهیم نه از رئیس جمهور
قران قصه های شنیدنی دارد بر خلاف ما که قصه می گوییم بچه بخوابد خداوند قصه می گوید ما را بیدار کند . از بین قصه های قرانی داستان حضرت موسی خیلی شنیدنی است:
فرعون دهها کودک را به قتل رساند تا حضرت موسی(ع) به دنیا نیاید.
گر نگهدار من آن است که من می دانم شیشه را در بغل سنگ نگه می دارد
حضرت موسی(ع) در کاخ فرعون رشد یافت. یک روز بیرون از کاخ قدم می زد که یکی از بنی اسرائیل از او یاری خواست. موسی برای کنار زدن قبطی او را هل داد که از بد حادثه افتاد و مرد. دربایان دنبال موسی بودند که وی از مصر خارج شد. وی بدون توشه راه و سفر، با پای پیاده به سوی مَدْین روانه شد و چند روز بعد به آنجا رسید. در مَدْین، گروهی از مردم را در کنار چاهی دید که آب میکشیدند. در کنار آنها دو دختر را دید که دورتر از چاه ایستاده بودند. نزد آنها رفت و گفت: «چرا کنار ایستادهاید؟ چرا گوسفندهای خود را آب نمیدهید» دختران گفتند: « مردها بر سر چاه هستند» حضرت موسی(ع) با سطل سنگینی که چند نفر آن را میکشیدند، به تنهایی از آن چاه آب کشید و گوسفندهای ان دختران را آب داد.
حضرت موسی(ع) به زیر سایهای رفت و به خدا گفت: «رَبِّ إِنِّی لِما أَنْزَلْتَ إِلَی مِنْ خَیرٍ فَقِیرٌ؛ پروردگارا! هر خیر و نیکی به من برسانی، به آن نیازمندم.»
دختران سریع نزد پدر پیر خود که حضرت شعیب (ع) پیامبر بود، بازگشتند و ماجرا را تعریف کردند، شعیب یکی از دخترانش را نزد موسی (ع) فرستاد و گفت: «برو او را به خانه ما دعوت کن، تا مزد کارش را بدهم.» دختر در حالیکه با نهایت حیا گام برمیداشت نزد او (ع) آمد و دعوت پدر را به او ابلاغ نمود.
موسی (ع) به سوی خانه شعیب حرکت کرد، در مسیر راه، دختر که برای راهنمایی، جلوتر حرکت میکرد، دربرابر باد قرار گرفت، باد لباسش را به بالا و پایین حرکت میداد، موسی (ع) به او گفت: «تو پشت سر من بیا، هرگاه از مسیر راه منحرف شدم، راهنمایی کن.»
به خانه رسیدند و بعد از شرح ماجرا، یکی از دختران شعیب (ع) گفت: «یا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَیرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِی الأَمِینُ؛ ای پدر! او را استخدام کن، چرا که بهترین کسی را که میتوانی استخدام کنی همان کسی است که نیرومند و امین باشد.»
شعیب گفت: «نیرومندی او از این جهت است که او به تنهایی با سطل بزرگ آب کشید، ولی امین بودن او را از کجا فهمیدی؟» دختر جواب داد: در مسیر راه به من گفت: پشتسر من بیا تا باد لباس تو را بالا نزند، و این دلیل عفّت و پاکی و امین بودن او است.
حضرت شعیب به حضرت موسی گفت: «من میخواهم یکی از این دو دخترم را به همسری تو درآورم» موسی حاجت خود را اعلام نکرد کلی گفت به هر خیری که نازل کنی محتاجم خداوند هم با کرامت خود سه حاجت موسی(اشتغال، ازدواج و مسکن) در یک لحظه برآورده ساخت.
از خدا خواست خداوند هم اجابت فرمود. البته خداوند کارهای خود را با اسباب انجام می دهد. آب دادن به دختران و پیشنهاد یکی از دختران و پیشنهاد حضرت شعیب وسیله شدند برای برآوردن حاجت موسی(ع) محبوبین حاجت خود را به در دیگران نمی برند.
نکته دوم: آنها به غذای خود توجه می کنند مواظب هستند لقمه حرام نخورند.
نیاز به غذا از جمله امور طبیعی انسان است. از دیدگاه اسلام، مال حرام اثرات سوئی بر جان، دل و خانواده انسان او می گذارد.
به تصرف غیر مجاز در اموال دیگران و کسب در آمد از طریق فروش اجناسی که خرید و فروش آنها خلاف شرع مقدس است کسب مال حرام گفته می شود و به آن خوردن مال حرام یا لقمه حرام می گوییم. مال حرام به سبب تاثیر شگرف منفی که در زندگی بشر دارد، یکی از مباحث مهم در فقه زندگی است. انسان مسلمان موظف است در آنچه بهدست میآورد دقت نماید؛ چرا که هرچه بهدست میآید و وارد زندگی انسان میگردد، با واسطه و یا بیواسطه، در غذای انسان وارد میشود و در درون شکم انسان جای میگیرد. وقتی لقمه حرام خورده شد هیچ عبادت و دعایی از انسان مورد قبول واقع نمیشود و او ناخواسته در سراشیبی سقوط قرار میگیرد.
در روز عاشورا وقتی که مردم به سخنان امام حسین (ع) گوش نمی دادند امام فرمودند: «وای بر شما! چرا ساکت نمیشوید و سخن مرا گوش نمیکنید؛ در حالی که من شما را به راه هدایت دعوت میکنم؟ کسی که از من اطاعت کند، هدایت میشود و کسی که نافرمانی نماید، هلاک و کافر خواهد شد. شما مرا اطاعت نمیکنید، گوش به سخن من نمیدهید.» بعد حضرت در مورد علت آن میفرمای.د: «فَقَدْ مُلِئَتْ بُطُونُکُمْ مِنَ الْحَرَامِ وَطُبِعَ عَلَی قُلُوبِکُمْ؛ [۲۸]به تحقیق که شکمهای شما از حرام پر شده و به قلبهای شما مُهر (قساوت) زده شده است.»
بنابراین، از آیات و روایات استفاده میشود که اگر بخواهیم فرزندان سالم، متدیّن، خوشخلق و... داشته باشیم، ابتدا باید منبع اقتصادی نیازهای زندگی، حلال باشد و از لقمه حرام پرهیز شود تا تعلیم و تربیت اثر گذار باشد.
یکی ازموضوعاتی که می شود تدبر کرد آیاتی است که در مورد خوردن و آشامیدن می باشد. همیشه کنار کلوا واشربوا مطلبی مطرح شده است: « یَا أَیُّهَا النَّاسُ کُلُوا مِمَّا فِی الْأَرْضِ حَلَالًا طَیِّبًا وَلَا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ؛ اى مردم از آنچه در زمین است حلال و پاکیزه را بخورید و از گامهاى شیطان پیروى مکنید که او دشمن آشکار شماست.»(سوره بقره، آیه۱۶۸) و : « یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُلُوا مِنْ طَیِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاکُمْ وَاشْکُرُوا لِلَّهِ إِنْ کُنْتُمْ إِیَّاهُ تَعْبُدُونَ؛ اى کسانى که ایمان آورده اید از نعمتهاى پاکیزه اى که روزى شما کرده ایم بخورید و اگر تنها او را مى پرستید خدا را شکر کنید.»(سوره بقره، آیه۱۷۲) و همچنین: « وَهُوَ الَّذِی أَنْشَأَ جَنَّاتٍ مَعْرُوشَاتٍ وَغَیْرَ مَعْرُوشَاتٍ وَالنَّخْلَ وَالزَّرْعَ مُخْتَلِفًا أُکُلُهُ وَالزَّیْتُونَ وَالرُّمَّانَ مُتَشَابِهًا وَغَیْرَ مُتَشَابِهٍ کُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ إِذَا أَثْمَرَ وَآتُوا حَقَّهُ یَوْمَ حَصَادِهِ وَلَا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لَا یُحِبُّ الْمُسْرِفِینَ؛ و اوست کسى که باغهایى با داربست و بدون داربست و خرمابن و کشتزار با میوه هاى گوناگون آن و زیتون و انار شبیه به یکدیگر و غیر شبیه پدید آورد از میوه آن چون ثمر داد بخورید و حق [بینوایان از] آن را روز بهره بردارى از آن بدهید و[لى] زیاده روى مکنید که او اسرافکاران را دوست ندارد.»(سوره انعام، آیه۱۴۱) و...
سامری از بزرگان زمان حضرت موسی(ع) از قبیله ای به نام سامره بود و به زرگری اشتغال داشت. وقتی حضرت موسی(ع) به میقات رفت، سامری با ساختن گوساله ای طلائی و دعوت به پرستش آن، مردم را گمراه کرد. حضرت موسی(ع) در برگشت از کوه طور او را به خاطر این کار توبیخ نمود.
داستان سامری و گوساله طلایی او حقیقتی است که با افسانه و خرافات آمیخته شده است. متاسفانه جنبه خرافاتی و افسانه ایی او در کتابها و تفاسیر بیشتر مطرح گردیده است. اگرچه سامری یک شخص است، ولی فکر سامری یک جریان فکری و فرهنگ بوده و در هر عصر و زمانی وجود دارد. او کسی بود که توانست در زمانی اندک و به راحتی، اکثریت بنی اسراییل را به گوساله پرستی کشانده، مبارزات و زحمات حضرت موسی(ع) را بر باد دهد.
در قرآن مجید بخشی از داستان گوساله سامری نقل شده است: بعد از آنکه خداوند فرعون را غرق نموده و بنی اسرائیل را از ذلت و عبودیت نظام فرعونی نجات داد، حضرت موسی(ع) را به میقات فراخواند. حضرت موسی(ع) به برادرش هارون گفت: « درمیان قوم من جانشین من باش، به اصلاح آنها بپرداز و از روش تبهکاران پیروی نکن.»(اعراف، آیه42)
میقات حضرت موسی(ع) سی روز(ماه ذیقعده) بود؛ خداوند ده روز دیگر(دهه اول ماه ذیحجه) بر آن افزود. حضرت موسی(ع) از شدت شوق به سرعت خود را به طور رساند. سامری، در غیاب حضرت موسی(ع) از فرصت استفاده کرده، طلاها و زیورهای بنیاسرائیل را گرفته قالبی از گِل ساخت و طلاهای گداخته را در میان قالب ریخت و به صورت گوساله ای درآورد. آنگاه بنی اسرائیل را جمع کرد و پرده یا دیوار را برداشت. گوساله طلایی نمایان شد، وقتی صدایی از گوساله شنیده شد گفت: موسی برنمیگردد و این خدای موسی است.
اکثریت بنیاسرائیل، در مقابل گوساله طلایی به سجده افتادند. هارون، آنها را ارشاد کرد و گفت: « ای قوم! شما با این گوساله زرین، دچار فتنه و آزمون شدهاید. پروردگار شما، خداوند مهربان است. از من پیروی کنید و از فرمان من اطاعت نمایید. بنی اسرائیل گفتند: ما پیوسته به پرستش این گوساله ادامه میدهیم تا موسی پیش ما برگردد.»(طه، آیات91ـ90)
خداوند به حضرت موسی(ع) ابلاغ فرمود که قومت، مورد امتحان قرار گرفته و گمراه شدند و سامری آنها را به بیراهه کشاند؛ برگرد.(طه، آیه85) حضرت موسی(ع) خشمگین و اندوهناک برگشت و قوم خود را مورد سرزنش قرار داد.(طه، آیه86) و هارون را نیز مورد نکوهش قرار داد که گفت: « اى هارون وقتى دیدى آنها گمراه شدند چه چیز مانع تو شد که از من پیروى کنى آیا از فرمانم سر باز زدى؟»(طه، آیات93ـ92) از ریش و موی سر هارون گرفت و او را به سوی خود کشید. هارون گفت: « ای پسر مادرم از ریش من و موی سرم نگیر این قوم مرا ضعیف و درمانده کردند. نزدیک بود مرا به قتل برسانند. مرا مورد شماتت دشمنان قرار مده؛ ترسیدم اگر آنان را از گوساله پرستی منع کنم، دچار تفرقه شوند و تو بگویی: چرا بین بنی اسرائیل تفرقه انداختی و سفارش مرا به کار نبستی.»(طه، آیات94ـ93 و اعراف، آیه150)
حضرت موسی(ع) خطاب به قوم خود فرمود: « مگر پروردگارتان وعده نیکویی به شما نداد؟ آیا مدت جدایی من از شما به طول انجامیده است؟ یا خواستید که خشم پروردگارتان دامنگیرتان شود؟ که با وعده من مخالفت کردید؟ آنها گفتند: ما به اختیار خود از وعده تو سرپیچی نکردیم، لکن بارهای سنگینی از زیورآلات فرعونیان که نزد ما بود، بر ما بار بود و سامری گفت: نحوست این زر و زیورهای حرام است که موسی بر نمیگردد؛ بیندازید. ما آنها را از خود دور انداختیم، سامری نیز آنچه با خود داشت به دور انداخت.»(طه، آیه67)
سامری که به علوم غریبه دست پیدا کرده بود با هنرمندی خاص خود و ساختن گوساله، در عقل و اندیشه بنیاسرائیل تصرف کرد. استعدادها، مشاعر و ادراکات آنها را از کار انداخت و هوش و خرد بنیاسرائیل را به طور کامل تسخیر کرده و در اختیار خود گرفت. آنچه که سامری را درکارش یاری کرد، سادگی، نادانی و خوش باوری، بنیاسرائیل بود.
پیشتر اشاره شد که سامری یک جریان فکری و فرهنگی است. هر نظام اجتماعی، سیاسی و جریانهای فکری و فرهنگی که از جهل و نادانی عامه تغذیه می کند و با ترفندها و نیرنگهای رنگارنگ، با شیوههای مرموز و آرام، در پوشش نامها و عناوین پرجاذبه که عقل و هوش را میرباید و در مشاعر و ادراکات تصرف مینماید، حس تشخیص را سلب میکند. در نتیجه تودههای عوام را به سوی گمراهی و انحراف، انحطاط فکری، ارتجاع، ذلت میکشاند، سامری است؛ که متاسفانه در بیشتر مواقع هم صبغه مذهبی پیدا میکند.
بی شک، سامری از روی بیهودگی به چنین کاری دست نزد. او از این کار خود هدف بزرگی را دنبال میکرد که تا حدودی هم در این کار موفق بود. او در غیاب حضرت موسی(ع) برادرش هارون را شکست داد. در باورها و اعتقادات دینی مردم چنان تغییراتی به وجود آورد، که به هیچ وجه به نصایح و مواعظ هارون گوش نداده و گفتند: ما پیوسته گوساله را عبادت میکنیم تا موسی برگردد و چنان علیه او شوریدند، که نزدیک بود او را به قتل برسانند. کار سامری شبیه یک کودتا بود که علیه حضرت موسی(ع) انجام داد. اگر کمی دقت شود، نوع عمل او روشن میکند که در فکر خلع سلاح حضرت موسی(ع) بوده و میخواست رهبری بنیاسرائیل را به عهده بگیرد که کودتای او ناکام ماند.
بنابراین، سامری بیشتر به کسانی قابل تطبیق است که چهره مقدسنمایی دارند. در نقاب دین ظاهر میشوند و خود را متولیان دین میدانند. فتوای دینی صادر میکنند. به دیگران مارک بیدینی میزنند و خود را فوق اشتباه و لغزش میدانند. سامری، نماد خرافهسازان حرفهای است؛ کسانیکه برای اثبات برتری و بالا بردن مقام و جایگاه خود، احادیث جعل میکنند و کتابها مینویسند.
گوساله سامری، دکان های پر درآمدی است که بدان رنگ قداست میدهند. سامری ها، مظاهر تزویر و فریب هستند که با افسونگری خود، در عقل و احساسات مردم ساده دل، آن چنان تصرف میکنند که دیوانهوار به سوی آنها روی میآورند. به عنوان مثال: حسن بصری ـ نمونه زهد و تقوا ـ در واقعه جمل، جهاد با آشوبگران، پیمانشکنان و طرفداران امتیازات و نظام طبقاتی را که در مقابل حضرت علی(ع) دست به جنگ مسلحانه زده بودند، تحریم کرده بود. وقتی حضرت علی(ع) خطبه ایراد میکردند، وی کلمه به کلمه مینوشت. آن حضرت(ع) با صدای بلند پرسیدند: حسن چه میکنی؟ گفت: سخنهای تو را یادداشت میکنم، تا برای دیگران نقل کنم. آن حضرت(ع) فرمودند: آمَا اَنّ لِکُّلِ قَوٍم سَامِرِیًّا وَ هَذَا سَامِرِّیُ هَذِهِ الاُمَّه، آَمَا اَنَّهُ لایَقُولَ لامِسَاسَ وَ لَکِن یَقُولُ لاقِتَالَ؛ برای هر قومی، سامری است و این(حسن بصری) سامری این امت است؛ جز آنکه سامری زمان موسی(ع) «لامساس» میگفت و این «لاقتال» میگوید.(احتجاج، ج1، ص404)
همان نقش تخریبی که سامری در گمراهی بنیاسرائیل داشت، عمروعاص و حسن بصری و امثال آنها، در به انحراف کشاندن مردم زمان خود داشتند. او با ساختن گوساله و اینها با قرآن و فتواهای شرعی و چهرههای تقدس مآبانه.
مکان مقدسی که در آنجا ندای خداوند به حضرت موسی(ع) رسید. چون این وادی در جانب راست کوه طور ـ یا سمت راست حضرت موسی(ع) ـ بود به وادی ایمن معروف شده است. «فَلَمَّا قَضَى مُوسَى الأجَلَ وَ سَارَ بِأَهْلِهِ آنَسَ مِنْ جَانِبِ الطُّورِ نَارًا قَالَ لأَهْلِهِ امْکُثُوا إِنِّی آنَسْتُ نَارًا لَعَلِّی آتِیکُمْ مِنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ جَذْوَه مِنَ النَّارِ لَعَلَّکُمْ تَصْطَلُونَ* فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِیَ مِنْ شَاطِئِ الْوَادِ الأَیْمَنِ فِی الْبُقْعَةِ الْمُبَارَکَةِ مِنَ الشَّجَرَه أَنْ یَا مُوسَى إِنِّی أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ...؛ و چون موسى آن مدت را به پایان رسانید و همسرش را[همراه] برد آتشى را از دور در کنار طور مشاهده کرد. به خانواده خود گفت: بمانید که من آتشى از دور دیدم، شاید خبرى از آن یا شعله اى آتش برایتان بیاورم. باشد که خود را گرم کنید. پس چون به آن رسید، از جانب راست وادى در آن جایگاه مبارک از آن درخت ندا آمد: اى موسى منم من خداوند پروردگار جهانیان...»(قصص، آیات۳۰ـ 29) در اصطلاح عرفا وادی ایمن عبارت است از طریق تصفیه دل که موجب قبول تجلی الهی است.
در بیابانی کزو وادی ایمن منزلی است روح را هارون راه پور عمران یافتم
خواجوی کرمانی