صدر اسلام
در بین صحابه پیامبر اکرم(ص) و ائمه اطهار افرادی بودند که قرار بود به نمایندگی از آنها سخنی بگویند و اقدامی کنند ولی نتوانستند حق مطلب را ادا کنند و به علت کارهایی که برخلاف نظر موکلین خود انجام دادند در تاریخ رسوا شدند؛ به برخی از آنها اشاره می کنیم:
1 ـ عبدالله بن قیس مشهور به ابوموسی اشعری از اصحاب پیامبر اکرم(ص) بوده است. وی اصالتا از طایفه اشعر قبیله قحطان از قبایل یمنی است. ابوموسی در شوال سال هشتم هجری جانشین فرمانده سپاهی شد که پیامبر اکرم(ص) برای سرکوب قبایل هوازن فرستاده بودند. او پس از شهادت فرمانده، نبرد را تا پیروزی رهبری کرد. وی در سال دهم هجری از سوی پیامبر(ص) والی بخشی از یمن شد.
ابوموسی در دوران خلیفه اول والی بخشی از یمن بود. خلیفه دوم او را حاکم و قاضی بصره نمود، وی بیش از 1۲سال در آنجا حکومت و قضاوت کرد.
ابوموسی در این دوران بارها به ایران لشکر کشید و شهرهایی از خوزستان، فارس و... را به تصرف درآورد. وی علاوه بر دوران خلیفه دوم، در شش سال از خلافت عثمان هم حاکم و قاضی بصره بود که خلیفه سوم به درخواست عموم مردم او را عزل کرد. ابوموسی پس از عزل، در کوفه ساکن شد. پنج سال بعد، مردم کوفه بر علیه حاکم منصوب خلیفه شوریدند و او را به امیری برگزیدند.
پس از قتل عثمان، ابوموسی در نامهای به حضرت علی(ع) بیعت مردم کوفه را اعلام کرد. آن حضرت(ع) امارت او را ابقا فرمود.
هنگامی که حضرت علی(ع) به قصد مقابله با فتنه طلحه و زبیر رهسپار بصره شدند در توقفگاه ذی قار در نزدیکی کوفه، محمد بن جعفر و محمد بن ابی بکر را به کوفه فرستادند تا مردم را برای ختم غائله، تجهیز و ترغیب کنند. ابوموسی در کار بسیج نیرو با این گفته: «راه آخرت در گرو خانه نشینی است و جنگ دنیا خواهی است و هنوز بیعت عثمان بر گردن ماست و تا کشندگان او مجازات نشدهاند با کسی نخواهیم جنگید...» طفره رفت و حتی پیک آن حضرت(ع) را به زندان و قتل تهدید کرد. (ر.ک: تاریخ طبری، ج۴، ص۴۸۱؛ الجمل شیخ مفید، ص۲۴۲؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱۴، ص۸)
علت شهرت خاص ابوموسی در منابع تاریخی، نقش مهم او در مسأله حکمیت در جنگ صفین است. او از جانب فرماندهانی از سپاه عراق، چون اشعث بن قیس، زید بن حصین و مسعر بن فدکی ـ به رغم ناخوشنودی امیرالمومنین علی(ع) ـ به عنوان حکم انتخاب گردید. قرار شد وی و عمرو عاص ـ نماینده مردم شام ـ در دومة الجندل مذاکره و بر اساس قرآن و سنت رسول خدا(ص) اعلام نظر کنند. او در این حکمیت فریب عمرو عاص را خورد و برخلاف نظر مردم کوفه حضرت علی(ع) را از خلافت عزل نمود.
در تاریخ آمده است: ابوموسی و عمروعاص روزهای متوالی به گفتگو پرداختند. ابوموسی سرانجام پیشنهاد خلع علی(ع) و معاویه و انتخاب عبدالله بن عمر به خلافت را مطرح کرد، که با موافقت عمروعاص روبه رو شد ولی چون هنگام اعلام رای رسید، عمرو عاص با این حیله که ابوموسی دارای سبقت در اسلام است وی را فریفت و در سخن گفتن مقدم داشت. ابوموسی بنابر قرار قبلی سخن گفت ولی عمروعاص خلع علی(ع) را تثبیت کرد و معاویه را به خلافت برگزید. ابوموسی که خود را فریب خورده یافت عمرو را دشنام داد و او نیز ابوموسی را ناسزا گفت و سرانجام ابوموسی راه مکه در پیش گرفت و به خانه خدا پناه برد. (ر.ک: انساب الاشراف ج۲، ص۳۴۳ ؛ تاریخ طبری، ج۵ ص ۶۷ ؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۸۹) او با این کار، در عقوبت تمام ظلم هایی که بعد از رأیش به اسلام و مسلمین وارد شده است شریک گردیده و لعنت ابدی را به جان خریده است.
2 ـ سران فرقه واقفیه (على بن ابى حمزه بطائنی، زیاد بن مروان قندى، عثمان بن عیسى رواسى عامری، احمد بن ابى بشر سرّاج، منصور بن یونس بزُرُج، حیّان سرّاج) که در دوران حیات امام کاظم(ع) به عنوان وکلاى آن حضرت مشغول به کار بودند قرار بود بعد از شهادت امام کاظم(ع) امامت امام رضا را بپذیرند و در خدمت ایشان باشند ولى پس از شهادت آن حضرت، با انکار این امر، مدّعى قائم بودن و مهدویت امام کاظم(ع) شده، گفتند که آن حضرت نمرده و زنده است و روزى ظهور خواهد کرد و او قائم آل محمد(ص) است؛ به این صورت، امامت امام رضا(ع) را منکر شده باعث گمراهی خود و گروهى از شیعیان گردیدند...
3 ـ هشام بن ابراهیم راشدى همدانى از نزدیک ترین افراد به امام رضا(ع) بود. وى در مدینه، وکیل ارشد امام محسوب می شد و انجام امور مربوط به آن حضرت را به عهده داشت. ولى پس از انتقال امام(ع) به مرو، وی به جای اطاعت از موکل خود، در اطاعت فضل بن سهل و مأمون قرار گرفت. کار انحراف او بدان حد رسید که به صورت علنی نسبت به امام رضا(ع) اظهار عداوت و حسادت کرد و دنیا و آخرت خود را تباه نمود.
از دیگر افراد می توان به صالح بن محمد بن سهل، وکیل امام جواد(ع) در امور اوقاف قم، فارس بن حاتم بن ماهویه قزوینى از جمله وکلاى مبرّز و شناخته شده امام هادى(ع) در سامرا، عروة بن یحیى وکیل امام هادى(ع) و شفیع خادم از جمله وکلاى امام حسن عسکرى(ع) در مصر و ...اشاره نمود.
گفتیم انسان خلیفه و جانشین خدا در روی زمین است؛ خلیفه باید به دستورات مستخلف عنه عمل کند و اگر موظف شد حرفی بزند باید نظر و دیدگاه او را بیان کند. اگر فردی با عنوان حقیقی در جلسه ای شرکت نمود دیدگاه خود را بیان می کند و اگر در جایگاه حقوقی ـ به عنوان نماینده یک مؤسسه ـ در جلسه ای شرکت نمود، باید نظر مدیر آن مؤسسه را بیان نماید. اگر به جای دیدگاه مدیر، نظر و سخن خود را بگوید سقوط می کند؛ انسان به عنوان نماینده خدا در زمین باید حرف خدا را بزند و طبق فرمان او عمل کند اگر حرف خود را زد و طبق خواست نفس خود عمل نمود، سقوط می کند؛ مانند:
الف ـ علمای یهود: «فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ یَکْتُبُونَ الْکِتَابَ بِأَیْدِیهِمْ ثُمَّ یَقُولُونَ هَذَا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ لِیَشْتَرُوا بِهِ ثَمَنًا قَلِیلا فَوَیْلٌ لَهُمْ مِمَّا کَتَبَتْ أَیْدِیهِمْ وَوَیْلٌ لَهُمْ مِمَّا یَکْسِبُونَ؛ پس واى بر کسانى که کتاب را با دست هاى خود مى نویسند سپس مى گویند این از جانب خداست تا بدان بهاى ناچیزى به دست آرند، پس واى بر ایشان از آنچه دستهایشان نوشته و واى بر ایشان از آنچه [از این راه] به دست مى آورند ( سوره بقره، آیه ۷۹) که باعث سقوط خود و بنی اسرائیل شدند: « ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّةُ أَیْنَ مَا ثُقِفُوا إِلا بِحَبْلٍ مِنَ اللَّهِ وَ حَبْلٍ مِنَ النَّاسِ وَ بَاءُوا بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَ ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الْمَسْکَنَةُ ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ کَانُوا یَکْفُرُونَ بِآیَاتِ اللَّهِ وَ یَقْتُلُونَ الأَنْبِیَاءَ بِغَیْرِ حَقٍّ ذَلِکَ بِمَا عَصَوْا وَکَانُوا یَعْتَدُونَ؛ هر کجا یافته شوند به خوارى دچار شده اند مگر آنکه به پناه امان خدا و زینهار مردم [روند] و به خشمى از خدا گرفتار آمدند و [مهر] بینوایى بر آنان زده شد این بدان سبب بود که به آیات خدا کفر مى ورزیدند و پیامبران را به ناحق مى کشتند [و نیز] این [عقوبت] به سزاى آن بود که نافرمانى کردند و از اندازه در مى گذرانیدند.» (سوره آل عمران، آیه۱۱۲)
ب ـ بلعم باعورا: وی از علمای معاصر حضرت موسی (ع) بود که از شیطان و هوای نفس پیروی کرد و گمراه گردید. او را از نوادگان حضرت لوط(ع) دانسته اند. بلعم پیشگویی میکرد و از حوادث آینده خبر میداد. وی عالمی موحِّد، مستجاب الدعوه، برخوردار از علم و رؤیای الهی بود.(ر.ک: قاموس کتاب مقدس، ص۱۸۸)
در قرآن مجید به نام او اشاره نشده ولی عاقبت امرش چنین بیان گردیده است: « وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَیْنَاهُ آیَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطَانُ فَکَانَ مِنَ الْغَاوِینَ* وَ لَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَ لَکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَوَاهُ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ ذَلِکَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ؛ و خبر آن کس را که آیات خود را به او داده بودیم براى آنان بخوان که از آن عارى گشت آنگاه شیطان او را دنبال کرد و از گمراهان شد و اگر مى خواستیم قدر او را به وسیله آن [آیات] بالا مى بردیم اما او به زمین گرایید و از هواى نفس خود پیروى کرد از این رو داستانش چون داستان سگ است [که] اگر بر آن حمله ور شوى زبان از کام برآورد و اگر آن را رها کنى [باز هم] زبان از کام برآورد این مثل آن گروهى است که آیات ما را تکذیب کردند. پس این داستان را [براى آنان] حکایت کن شاید که آنان بیندیشند.»(سوره بقره، آیات۱۷۶ـ 175) امام باقر(ع) در مورد این آیات میفرمایند: «اصل آیه، درباره بلعم است. سپس خداوند آن را مَثَل قرار داده براى مردمى که اهل قبله هستند و هواى خود را بر هدایت الهى مقدم میشمارند.»(تفسیر مجمع البیان، ج۴، ص۳۹۵) او در این آیه به سگ تشبیه شده است که در هر حال له له میزند؛ چه او را طرد کرده و برانند یا به حال خود رهایش سازند.
علامه طباطبایی در تفسیر این آیه می نویسند: « قرآن در اینجا داستان دیگرى از بنىاسرائیل را شرح میدهد و آن داستان بلعم بن باعورا است، خداى تعالى رسول اکرم (ص) را دستور میدهد که داستان مزبور را براى مردم بخواند تا بدانند صرف در دست داشتن اسباب ظاهرى و وسایل معمولى براى رستگار شدن انسان و مسلم شدن سعادتش کافى نیست، بلکه مشیت خدا هم باید کمک کند و خداوند، سعادت و رستگارى را براى کسى که به زمین چسبیده (سر در آخور تمتعات مادى فرو کرده) و یکسره پیرو هوا و هوس گشته و حاضر نیست به چیز دیگرى توجه کند، نخواسته است، زیرا چنین کسى راه به دوزخ میبرد. علامت اینگونه اشخاص این است که دلها و چشمها و گوشهایشان را در آنجا که به نفع ایشان است بکار نمىگیرند، و علامتى که جامع همه علامتها است این است که مردمى غافلند.»(تفسیر المیزان، ج۸، ص۳۳۲)
بلعم باعوراها و همه دانشمندانى که به جای استفاده از علم و دانش در راه خدا و سعادت مردم، آن را در اختیار فراعنه و جباران عصر خود قرار مىدهند و در اثر هوا پرستى، سرمایههاى فکرى خود را در اختیار ظالمین مىگذارند باید منتظر عاقبت شومی که در انتظار آنهاست باشند...
صفارزاده در ضمن شعری راجع به جبهه های جنگ تحمیلی ، از ارادت سربازان اسلام به امام حسین (ع) می گوید. وی در این سروده همچنین به فرازهایی از زیارت معروف عاشورا ( اِنی سِلْمٌ ِلِمَنْ سالَمَکُمْ وَ حَربٌ لِمَنْ حارَبَکُم) اشاره کرده و از زبان رزمندگان اعلام می کند که ما با دشمنان حسین دشمن و با دوستان او دوست هستیم. صفارزاده امام حسین(ع) را، نام دیگر حق می داند:
و حنجره های زخمی
زیر فشار ظلم ابر باطل ها
مدام می خوانند
« ما در محاربه هستیم / با هر که با حسین (ع) به جنگ است
و در صلحیم / با هر که با حسین (ع) به صلح است»
حسین (ع) نام دیگر حق است (صفارزاده، طاهره، 1366، ص6-35)
وی همچنین در شعر« بانوی ما فاطمه زهرا » از حال و هوای اشک و عزاداری برای اباعبدالله می گوید. او پیوستن به حسینیان را به منزله خروج از خانه های دل زدگی و فسردگی می داند و معتقد است که باید به مکتب عاشورا پیوست و همراه تمام شیعیان گذشته و حال، به طی این مسافت اشک آلود تاریخ پرداخت. وی شوری اشک روز ازل را به خاطر گریه خونین عاشورا می داند که حسن تعلیل به کار گرفته شده در این قسمت از سروده، قابل توجه است:
بانوی ما
بانوی معرفت!
در ظهر خونی عاشورا هستیم
شوری اشک روز ازل، ز خون دیده عاشورا آمده
از شام تلخ غریبان تا اربعین
مسافت اشک آلودی است
اشک صفوف شیعه شیدا
همراه اشک زینب کبری
با چشم اشکبار باید برخاست
به پیشواز دسته های حسینی باید رفت
از خانه های دل زدگی بیرون باید رفت(همان، ص10-108)
چون اعتقاد دارد که حسین همیشه هست زنده تر از تمام زندگان و هر که در راه حسین قدم می گذارد زیر بار باطل نمی رود و اوست که فاتح میدان ظفر و شهادت است. راهی که در آن عشق حسین باشد منتهی به بهشت سعادت است:
همیشه هستی یا ثار الله
و امت توآمده است
خونین و ضدسازش
وهر که با باطل بیعت نمی کند
یقین می دانم که صادقانه امت توست
و امت تو آمده است
و می گوید
بیگانه باید برود
میدان در آفتاب عشق تو می سوزد
تمام میدان ها
میدان فتح و بیعت
میدان کربلا
شهدا
آزادی
بهشت در انتهای همین میدان هاست(صفارزاده، طاهره، 1365، ص50)
صفارزاده، راه حسین را یگانه راه اقامه حق می داند که التیام بخش زخم های پی در پی بر پیکره تشیع است:
راه حسین
راه اقامه حق است
و این طریق یگانه
یگانه مرهم تاریخ زخمهای ملت ماست(همان، ص83)
شعرهای حسن حسینی در باره عاشورا ودر مجموع شعرهای آئینی او نسبتاً فراوان است, که از جمله می توان به رباعی های وی با مضمون عاشورا و امام حسین(ع) اشاره کرد و نیز مجموعه گنجشک و جبرئیل که تماماً به این موضوع پرداخته است.
حسینی با الهام از شعار «کل یومٍ عاشورا، کل أرضٍ کربلا » اظهار داشته است که همه عالم برای ما باید به منزله خاک کربلا باشد، یعنی در همه جای عالم حق و ناحق و مظلوم و ستمگر در تقابل هم هستند و باید که ضمن اطاعت و عبادت حق تعالی، با اقتدا به امام حسین زمین را از یزیدیان پاک گردانیم:
عالم همه خاک کربلا بایدمان پیوسته به لب خداخدا بایدمان
تا پاک شود زمین ز ابنای یزید همواره حسین(ع) مقتدا بایدمان(حسینی حسن، 1363، ص102)
رباعی دیگری از وی نهایت تنهایی و بی کسی امام حسین (ع) را در آخرین لحظات به تصویر می کشد، او ندای هل من ناصر امام حسین را به نعره عاشقی تشبیه می کند و خون گلوی پاره علی اصغر را به مثابه تنها پاسخ یاری حسین می داند:
آندم که به سوی رزمگه باره کشید / آن نعرهی عاشقی دگرباره کشید
لبیک گلوی کودک شش ماهه خون بود / که تا ستاره فواره کشید(همان، ص105)
او در مجموعه«گنجشک وجبرئیل» عموماً به مضمون عاشورا پرداخته است. زیباترین و ناب ترین مفاهیم و تعابیر از عاشورا را در آن می توان یافت. نمونه زیر از همین مجموعه است که لحظات شهادت سالار شهیدان را حکایت می کند. هنگامی که زینب در آستانه خیمه ایستاد تا جویای وضعیت میدان نبرد نابرابر باشد اما یکدفعه بغضش به ضجه و فریاد بدل گشت، زیرا ذوالجناح بی سوار، حکایت از حادثه ای عظیم داشت. حکایت از ریخته شدن خون خدا...
در این سروده ترکیبات تازه ای مشاهده می شود که در کنار هم زیبایی و عظمت می آفرینند؛ ترکیب «کوه صبور فاجعه» که استعاره از بانو زینب کبری است و نیز تصویر «گیسوی راهوار بغض بلند» که در «گردباد ضجه» می آشوبد و به خوبی لحظه های شهادت امام و عکس العمل بانو را به تصویر می کشد و در آن نمودهای عزاداری زنانه، همچون آشفته کردن موها، مشهود است:
کوه صبور فاجعه
وقتی در آستانه خیمه نمایان شد
گیسوی راهوار بغض بلندش
در گرد باد ضجه پریشان شد
در چشم ذو الجناح خبرهای تازه بود(حسینی حسن، 1375، ص5-24)
حسینی گلوی بریده امام حسین را ادامه و کامل کننده راهی می داند که پیشتر، پیشانی علی(ع) را زخمی کرده بود. ضربت اصابت شده بر گلوی حسین مکمل مفهوم نارس شهادت است و خون حسین به منزله خانقاهی است که شهادت را در خود تربیت کرد و به کمال رساند.
آن روز بار دیگر
در گیرودار حادثه ای مغموم
پیشانی بلند زمزمه ای ناب
در رکعت گلوی تو
ضربت خورد
و آفتاب نارس یک مفهوم
در خانقاه خون تو کامل شد
باغ کرامت است
گلوی تو یا حسین(همان، ص30-29)
در این سروده نیز ترکیبات ناب «آفتاب نارس یک مفهوم»، «خانقاه خون» و «باغ کرامت» قابل توجه است.
قیام خونین امام حسین(ع) در محرم سال 60 هجری قمری نقطه آغاز بزرگی در تاریخ بود که حسین ویاران و اهل بیتش ایجاد نمودند. این قیام بشریت را به درسی بزرگ در مکتب خود فرا خواند. قیام عاشورا به همگان اعلام داشت تا هرجا ظلمی باشد تن به مذلت داده نشود و هرجا بیداد است و حق و باطل مخلوط شده اند شجاعانه به پا خاست وبه پاسداری حق همت گماشت.
یاد و نام قیام عاشورا در طول تاریخ همواره در گفته ها ونوشته ها زنده و ذکر آن در مداحی و مراثی و اشعار شاعران دلداده اهل بیت(ع) جاری بوده است. در ادبیات فارسی به ویژه از دوره صفویه به بعد عاشورا سهم بزرگی از نوشته ها وسروده های ادبی را به خود اختصاص داده است. به طوری که می توان ادبیات عاشورا را جدای از دیگر بخش های ادب فارسی بررسی نمود.
سیر تاریخی شعر عاشورا تا دورهی معاصر امتداد دارد. چه قبل و چه بعد از انقلاب اسلامی نهضت عاشورا در ادبیات و به خصوص شعر حضوری چشمگیر داشته است. در متن انقلاب اسلامی و بعد از پیروزی آن، زمینه تبلیغ و رشد و شکوفایی عناصر فرهنگ دینی از جمله قیام امام حسین(ع) وسیعتر گشت. وقوع جنگ تحمیلی و اشاعه فرهنگ ایثار و شهادت آموزه های عاشورایی را کاربردی تر کرد و مفهوم «کل یومٍ عاشورا، کل أرضٍ کربلا» در باور عمومی گنجانده شد.
شعر عاشورا در دهه اول انقلاب اسلامی وظیفه ای سنگین تر داشت و آن هم ارائه الگوی مبارزه با ناحق بود. با توجه به شرایط خاص این دوران شاعران برای تهییج و تحریک اقشار گوناگون جامعه، جهت دفاع از دین و وطن خود، از نمادها، وقایع و شخصیت های عاشورایی بهره می گرفتند.
به عبارت دیگر شعر عاشورا در این دوره تنها مرثیه و مقتل نیست بلکه هر کلمه ای رسالتی با خود دارد. شاعر از مخاطب نمی خواهد که تنها برای حسین اشک بریزد بلکه در کلامش جوششی است که وی را به مبارزه و به لبیک به ندای «هل من ناصر » امام حسین(ع) در کربلای ایران دعوت می کند
سبزواری در مثنوی زیر با روایت ظهر عاشورا آن هنگام که کاروان اسرا حرکت داده می شدند از زبان بانو زینب کبری با سالار شهیدان سخن می گوید. آهنگ حزین و سنگین مثنوی به خوبی در آن محسوس است. شاعر، عشق عارفانه قهرمان کربلا را با استفاده از رموز و سمبل های عرفان در ادبیات فارسی نظیر « ساقی»، «جام»، «مست»، و«رهروی در راه» بیان می کند. او در این ابیات به بیکرانی راه عشق اشاره می کند و سیر عاشقان را موقوف عده معدودی نمی کند بلکه مادام که مستان جام الست در این جهان باشند راه عشق ادامه خواهد یافت؛ اگر حسین رفت زینب پرچم او را به دوش خواهد کشید و ندای لبیک به او را آویزه گوش خواهد نمود، زینب کبری عاشق ساقی است ودردی او را نیز با تمام جان پذیراست:
آن دم که بیگه کاروان عزم سفر کرد زینب به قربانگاه ثارالله نظر کرد
یعنی وداع آخرین است ای برادر مر عاشقی را شیوه این است ای برادر
یعنی که راه عشق را پایان نباشد وین رهروی موقوف این و آن نباشد
از پا گر افتادی تو، راه عشق باقی است این ره رود هر کس که مست از جام ساقی است
جای علمدارت علم بردوش گیرم آوازه «قالوا بلی» درگوش گیرم
از سوی ساقی این چنین آمد اشارت برتو شهادت زد رقم بر من اسارت(سبزواری حمید، 1368، ص3-102)
وی در اشعار متعددی دلداگی خود به ثارالله را بیان می کند. او مشتاق زیارت حسین است و هفت وادی عاشقی را با دلی محب و آشنا به محبوب خواهد پیمود طوری که دشواری راه وصل، زیر پای دلش پرنیان آید همی:
آرزوی کربلا دارد دلم یک جهان شور و نوا دارد دلم
هفت وادی گر بود تا کوی دوست دیده ای راه آشنا دارد دلم
خار و خارا سد راه وصل نیست پرنیان در زیر پا دارد دلم
کربلا دار الشفای عاشق است رو بدان دارالشفا دارد دلم (همان، ص209)
او یک دل و یک جان و یک دیده را برای راه عشق امام حسین(ع) کافی نمی داند بلکه، صد برابر آنچه هست آرزو می کند:
خواهم صد دل که آشنای تو کنم خواهم صدجان که تا فدای تو کنم
خواهم صد دیده تا مگر سیل سرشک جاری به زمین کربلای تو کنم(همان، ص442)
قیصر امین پور این شاعر معتقد و متعهد، واقعه عاشورا را با شوری دیگر بیان می کند. اگر از میان اشعار قیصر دنبال شعری برای عاشورا بگردیم مثنوی نی نامه او کافی است تا به میزان احساس شاعر در رابطه با موضوع پی ببریم. این مثنوی به قدری بلیغ و جگرسوز و موزون و زیباست که هر خواننده دلداه را بغضی مقدس در بر می گیرد .در این مثنوی تقریباً در هر بیت و مصرع واج آرایی وجود دارد که زیبایی فوق العاده ای به آن بخشیده است در این شعر ، بند بند شدن پیکر امام و یارانش و سرهای بریده و قرآن خواندن سر امام حسین(ع) بر روی نیزه و دیگر وقایع جان سوز عاشورا آورده شده است.
قیصر دلش هوای قطره اشکی دارد تا سوز جگر را، در ماتم سرور خویش فرو بنشاند و در سر هوای سرودن از« نی و سر» در نی نامه ای دیگر دارد؛ زیرا که نوای نی جگرسوز و در عین حال دلنشین است و هوای ناله های نی، تداعی گر غربت کربلاست. شاعر، امام حسین(ع) را عاشق شوریده ای می داند که بی سر و سامان شده و ترک خانه و کاشانه کرده است تا اینکه جان بر سر عشق می نهد و سراز تن جدا می گردد؛ سر بر بالای نیزه و تن در قعر گودال شد. اما این سرشوریده آرام نبود و منزل به منزل می گشت تا عاشقی را تمام کند. شاعر از قرآن خواندن سر امام حسین روی نیزه به شیرین زبانی کردن تعبیر می کند:
خوشا از دل نم اشکی فشاندن به آبی آتش دل را نشاندن
خوشا زان عشق بازان یاد کردن زبان را زخمه فریاد کردن
خوشا از نی خوشا از سر سرودن خوشا نی نامه ای دیگر سرودن
نوای نی نوایی آتشین است بگو از سر بگیرد، دلنشین است
نوای نی نوای بی نوایی است هوای ناله هایش، نینوایی است
چه رفت آن روز در اندیشه نی که اینسان شد پریشان بیشه نی؟
سری سر مست شور و بی قراری چو مجنون در هوای نی سواری
پر از عشق نیستان سینه او غم غربت، غم دیرینه او
غم نی بند بند پیکر اوست هوای آن نیستان در سر اوست
دلش را با غریبی، آشنایی است به هم اعضای او وصل از جدایی است
سرش بر نی، تنش در قعر گودال ادب را گه الف گردید، گه دال
سری بر نیزه ای منزل به منزل به همراهش هزاران کاروان دل
چگونه پا ز گل بردارد اشتر که با خود باری از سر دارد اشتر؟
گران باری به محمل بود بر نی نه از سر، باری از دل بود بر نی
چو از جان پیش پای عشق سر داد سرش بر نی ، نوای عشق سر داد
به روی نیزه و شیرین زبانی عجب نبود ز نی شکر فشانی
اگر نی پرده ای دیگر بخواند نیستان را به آتش می کشاند
سزد گر چشم ها در خون نشینند چو دریا را به روی نیزه بینند
شگفتا بی سرو سامانی عشق به روی نیزه سرگردانی عشق
ز دست عشق در عالم هیاهوست تمام فتنه ها زیر سر اوست(امین پور قیصر، 1388)
امین پور علاوه بر این در اشعار دیگری نیز به موضوع عاشورا پرداخته است. از جمله همین شعر کوتاه زیر که درآن با کلمات اندک، تشنگی مداوم و مفرط کودکان کربلا را به تصویر کشیده است:
راستی آیا کودکان کربلا، تکلیفشان تنها / دائماًتکرار مشق بابا آب بود؟(همان، ص20)
سپیده کاشانی از آمدن محرم با عنوان «طلوع سرخ» یاد می کند که بیانگر خونین بودن این ماه است. او قطرات خون را به شکوفه هایی تشبیه می کند که به واسطه آن درخت تن شهدا پرثمر گشته است . وی در بیان عزاداری و اشک ریختن مداوم و بی وقفه شیعیان از تشبیه استفاده می کند. در این شعر چشم ها به چشمه تشبیه شده است و سرازیر شدن اشک از آنها به واژگون شدن این چشمه به سمت دامن:
محرم آمد از سفر، طلوع سرخ آن نگر شد از شکوفه های خون، درخت پر ثمر
به دامن است واژگون، چشمه چشم ها کنون تنی فتاده یک طرف، به یک طرف فتاده سر
زینب شام را ببین، بدر تمام را ببین دخت قیام را ببین، ز صبردارد او سپر
طبل عزا به هر گذر، زمان به سوگ غوطه ور آه محرم آمده، آه محرم آمده(کاشانی سپیده، 1373، ص2-41)
در اکثر شعرهای دهه اول انقلاب می توان پیوند عمیقی را که شاعران این دوره بین دفاع مقدس ایران و کربلا ایجاد کرده اند به وضوح دید. کاشانی در این قصیده با بیان وقایع کربلا و سرگذشت شخصیت های عاشورا سعی در بازگویی دفاع مقدس ایران دارد؛ گویی که راه همان است و حادثه دوباره تکرار شده است؛ صدای تسلیم «رضاً بقضائک» طنین انداز شده و ندای حسین از فراسوی تاریخ به گوش می رسد، عطر و رایحه خوش شهیدان کربلایی از همه جا به مشام می رسد و این بار هزاران پرچم خونین و هزاران جسم بی سر بر زمین افتاده است و هزاران خیمه در آتش می سوزد. با اینکه هزار سال از روز پیروزمند عاشورا می گذرد، این زمان هزار زینب ایثارگر ظهور کرده اند. کاروان شهادت گویی که که بر بال های معجزه سوار شده و از جاده زمانه رسیده است:
صدای کیست که از دشت بی کرانه بیامد بسان شعله آتش به صد زبانه بیامد
صدا، صدای طنین خوش «رضاً بقضائک» صدا، صدای حسین است و جاودانه بیامد
ز نینوای شهیدان کربلای حسینی وزیده رایحه عشق و خانه خانه بیامد
چه جوششی است در این رود پرخروش خدایا که از شکاف زمان گرم و پرفسانه بیامد
هزار پرچم خونین، هزار پیکر بی سر شهید عشق زسنگر، به لب ترانه بیامد
هزار بادیه پیموده کاروان شهادت به بال معجزه برجاده زمانه بیامد
هزار خیمه آتش کشیده، خانه ویران هزار فصل شقایق پراز جوانه بیامد
هزار روز بر این راه فاتحانه گذشته هزار زینب مظلوم، مادرانه بیامد (کاشانی سپیده ، 1373، ص8-77)
نصرالله مردانی شاعر خون و حماسه، فریاد سرخ سر بریده خونین و حماسه های سواران کربلای شهادت را چنین به تصویر می کشد:
به بام فاجعه شب در این سپیده خونین سرود سرخ بخواند سر بریده خونین
مکن به گور دلم گریه ای رفیق دلاور بگو حکایت خون با دل دریده خونین
حماسه های سواران کربلای شهادت نوشته خامه تاریخ در جریده خونین(مردانی نصرالله، 1370ص68 )
او گریه بر دل مرده را نمی خواهد بلکه دل خونینش شنیدن حکایت خون آلود را تمنا دارد. مردانی تمام گستره زمین را در ذکر واقعه عاشورا با خود همصدا می داند. او شدت اشک های عزاداران را به فراتی تشبیه می کند که از خاک می جوشد و در سوگ گل های پرپر کربلا جاری می شود:
بخوان حماسه خونین کربلا با ما که شد بسیط زمین جمله همصدا با ما
سر بریده به میدان عشق می گوید حدیث خون شهیدان نینوا با ما
فرات اشک ز چشمان خاک می جوشد به سوگواری گلهای کربلا با ما (مردانی نصرالله، 1370، ص2-41 )
مخاطب قردادن شخصیت های کربلا و سخن گفتن با آنان از مواردی است که در شعر عاشورایی مکرر دیده می شود؛ مردانی در ابیات ذیل بانوی بزرگوار کربلا زینب کبری را مورد خطاب قرار داده و به ستایش ایشان می پردازد:
زینب ای بانوی اسلام سلام ای پیام آور خونین قیام
زینب ای اسوه ایثار وخروش بیرق داد گرفتی تو به دوش
زینب ای شیر زن کرب و بلا جوش با خون تو زد خون خدا
زینب ای خواهر آزاد حسین بود فریاد تو فریاد حسین(همان، ص8-67)
در عرف جامعه از دو شخصیت حقیقی و حقوقی افراد صحبت می شود. در واقع انسان، از زمان تولد تا زمانی که از دنیا می رود، دارای شخصیت حقیقی است. به بیان ساده، همه افراد بشر در نظام اجتماعی، یک شخص حقیقی، محسوب می شوند. همه انسان ها می توانند ـ بر اساس قانون ـ یک شخصیت حقوقی کسب یا ایجاد نمایند. بعضی از افراد با تشکیل گروه و سازمان، تأسیس شرکت و مؤسسه و پذیرفتن یک مسؤولیت اداری و اجتماعی، اقدام به کسب شخصیت حقوقی، نماید. شخصیت حقوقی عبارت از عناوینی است که افراد در جامعه با آن عناوین شناخته می شوند مانند دبیر جامعه اسلامی دانشگاهیان، مدیر مؤسسه سه علامه و رئیس دانشکده ادبیات...بدیهی است در صد کمی از افراد شخصیت حقوقی دارند.
اما در نظام آفرینش همه افراد دارای دو شخصیت حقیقی و حقوقی هستند و در دو ماموریت جداگانه، نسبت به هر یک از آنها وظایفی دارند:
الف ـ انسان حقیقی: مخلوقی است از خاک: « وَلَقَدْ خَلَقْنَا الإِنْسَانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِینٍ* ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِی قَرَارٍ مَکِینٍ* ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَامًا فَکَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْمًا ثُمَّ أَنْشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ؛ و به یقین انسان را از عصاره اى از گل آفریدیم، سپس او را [به صورت] نطفهاى در جایگاهى استوار قرار دادیم. آنگاه نطفه را به صورت علقه درآوردیم پس آن علقه را [به صورت] مضغه گردانیدیم و آنگاه مضغه را استخوان هایى ساختیم بعد استخوان ها را با گوشتى پوشانیدیم آنگاه [جنین را در] آفرینشى دیگر پدید آوردیم آفرین باد بر خدا که بهترین آفرینندگان است.»(سوره مؤمنون، آیات12تا۱۴) بسیار حریص: « إِنَّ الْإِنْسَانَ خُلِقَ هَلُوعًا* إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعًا* وَإِذَا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعًا؛ به راستى که انسان سخت آزمند خلق شده است، وقتی که صدمهاى به او میرسد عجز و لابه میکند و چون خیرى به او رسد بخل میورزد.» (سوره معارج، آیات 19تا۲۱) با صفات و ویژگی های متفاوت از قبیل ضعیف، عجول و...
ب ـ انسان حقوقی : نماینده و جانشین خدا در زمین: « وَ إِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً قَالُوا أَتَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یُفْسِدُ فِیهَا وَ یَسْفِکُ الدِّمَاءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ قَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لا تَعْلَمُونَ؛ و چون پروردگار تو به فرشتگان گفت: من در زمین جانشینى خواهم گماشت [فرشتگان] گفتند: آیا در آن کسى را مىگمارى که در آن فساد انگیزد و خونها بریزد و حال آنکه ما با ستایش تو [تو را] تنزیه مىکنیم و به تقدیست مى پردازیم. فرمود: من چیزى مىدانم که شما نمیدانید.»(سوره بقره، آیه۳۰)که موظف است در زمین، سخن خدا را بگوید و احکام الهی را اجرا نماید...