یادداشتهای پراکنده

من در این وبلاگ یادداشتهای متفرقه خواهم نوشت

یادداشتهای پراکنده

من در این وبلاگ یادداشتهای متفرقه خواهم نوشت

عقل و عشق

متاسفانه در آثار مکتوب نویسندگان، عقل و عشق همواره در مقابل هم قرار گرفته ­اند؛ هر زمان که از عقل و استدلال صحبت می­ شود، بحث کردن از عشق امری نامربوط تلقی می ­گردد. علمای اسلام از یک جهت به دو گروه تقسیم می­ شوند: گروهی که عقل را برای رسیدن به خدا کافی می­ دانند و از طریق برهان و استدلال سعی بر شناخت و معرفت خداوند دارند.(فلاسفه مانند مشّائیون) و گروهی که فقط به عشق اعتقاد دارند و عقل را برای رسیدن به معشوق، ناقص و ابتر می­ دانند.(عرفا مانند اشراقیون)

گفتم به حس و عقل توان دید هست را               گفتا ز عقل نیست مر اندیشه را گذر

ناصرخسرو

عقل گوید شش جهت حد است و بیرون راه نیست           عشق گوید راه هست و رفته­ام من بارها

مولوی

تا عقل داشتم نگرفتم طریق عشق          جایی دلم برفت که حیران شود عقول

سعدی

هر یک از عقل و عشق، نقش ویژه­ ای در زندگی و سرنوشت انسان دارند. اگر در مواردی، عقل در مقابل قلب (مرکز عشق) قرار می گیرد آن عقلى است که خود را در تنگناى عالم طبیعت، اجسام و عالم کثرت قرار داده که از آن به عقل جزیى و بشرى تعبیر مى‏ کنند؛ عقلى که خود را از عقل کلى و الهى جدا کرده و در دام هواهاى نفسانى، جدال‏ هاى بى ‏پایه و... محبوس ساخته است. چنین عقلى از دیدگاه عرفا، مانع شهود حقایق عالم است و به همین جهت به شدّت مذمت شده است. بدیهی است اگر این عقل، خود را از محبوسات مجازى رها ساخته و با کسب تقوا، خود را به مبدأ اصلى خود، یعنى عقل کلى و الهى، متصل گرداند، دیگر این عقل در مقابل قلب(عشق) نخواهد بود.

عشق واقعی

عشق به عنوان بهترین عطیه الهی در کل جهان مورد توجه و قابل احترام بوده است. در آثار ادبی تمجید و در ترانه‌ها ستوده می­ شود. عشق حقیقی با هوسرانی مقطعی تفاوت دارد؛ عشق واقعی از معرفت ایجاد می‌شود. خداوند نمودی از عشق خود را در عمق وجود انسان ­ها قرار می­ دهد؛ عشقی که بر آدمی تسلط می ­یابد واو را تسلیم خود می ­کند.

عشق واقعی چیزی فراتر از دوست داشتن­ ها‌ی معمولی انسان­هاست. عشق واقعی، عشقی است که انسان را وادار می­ کند تا از جان و زندگی خود بگذرد. عشق واقعی عشقی است که تغییر نمی‌کند و خود را با تمنیات عاشق وفق نمی‌دهد بلکه او را در مسیر هدف بزرگتری که برای آن به دنیا آمده‌است قرار می‌دهد.

به نظر نمی­ رسد در طول تاریخ بشر، موضوعی شورانگیزتر و جذّاب­تر از عشق در زندگی انسان­ها مطرح بوده باشد. اگرچه افراد زیادی از عشق روایت کرده­ اند؛ ولی ـ علی­ رغم روایت­ های گوناگون ـ غم عشق یک قصه بیشتر نیست. عجیب این که هر بار از زبان هر کسی که شنیده می ­شود، تازگی دارد!

یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب           کز هر زبان که می‌شنوم نامکرر است

حافظ

عشق همیشه تازه است، مهم نیست که یک بار، دوبار، یا تمام عمر اتفاق افتاده باشد؛کمتر کسی پیدا می ­شود که به گونه­ ای گذرش به شهر عشق نیفتاده باشد. اخلاق، حقیقت و زیبایی، بالاترین ارزش­های بشری هستند ولی عشق مَجمَع همه خوبی­هاست:

از صدای سخن عشق، ندیدم خوش­تر            یادگاری که در این گنبد دوّار بماند

حافظ

محبت

در بیان عارفان، محبت میل قلبی انسان است برای رسیدن به حق و آن چه که از ناحیه حق تعالی می ­باشد . بنابر روایات شیعه، خداوند جهان را بر اساس محبت خلق نموده است؛ به عبارت بهتر، نظام آفرینش بر اساس حبّ خدا و دوستانش ایجاد گردیده است. در حدیث شریف کساء حضرت زهرا(س) به نقل از خداوند می­ فرمایند: «یا ملائکتی و یا سکان سماواتی، إنی ماخلقت سماء مبنیة و لاأرضا مدحیة و لاقمرا منیرا و لاشمسا مضیئة و لافلکا یدور و لابحرا یجری و لافلکا یسری إلا فی محبة هؤلاء الخمسة، الذین هم تحت الکساء، فقال الأمین جبرائیل: یا رب و من تحت الکساء؟ فقال عز و جل: هم أهل بیت النبوة و معدن الرسالة، هم فاطمة و أبوها و بعلها و بنوها...؛ ای ملائکه من وای ساکنان آسمان­ های من، من آسمان­ های بنا شده و زمین گسترده شده و ماه تابنده و خورشید نور دهنده و فلک دور زننده و دریای جاری شونده و کشتی سیر کننده را خلق ننمودم مگر به جهت محبت این پنج [نفر] که در زیر عبا قرار دارند .جبرئیل امین گفت: خدایا چه کسی در زیر عباست؟ پس خداوند با عزت و جلال فرمود: آنها خاندان نبوت و معدن رسالت  هستند، آنها [حضرت] فاطمه و پدرش و شوهرش و پسرانش هستند...»

بی­ شک، حب یک امر دوسویه است انسان می ­تواند در عین اینکه محبّ خداست محبوب او هم باشد: «قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ؛ بگو اگر خدا را دوست دارید از من پیروى کنید تا خدا دوستتان بدارد و گناهان شما را بر شما ببخشاید و خداوند آمرزنده مهربان است.»(آل عمران، آیه۳۱) این حب الهی انسان را از مقام محبین به مقام محبوبین و معشوقین می‌رساند و خدا محب و دوستدار بنده می‌شود.

بدیهی است دوست داشتن خداوند با دوست داشتن دیگران متفاوت است؛ دوستی خداوند مفسر تمام محبت­ ها و وسیله تعالی انسان می باشد. محبت و علاقه به اهل بیت(ع) نیز در طول محبت خدا و از همان سنخ است. دوستی آنها ‏مثل دوستی پدر و مادر عاطفی نیست بلکه یک امرعقلانی می باشد. محبین، آنها را به خاطر معارفی که ‏در اختیار جامعه بشری قرار داده و انسان­ ها را هدایت کرده‌اند دوست می دارند.

زنجیر عشق

در عرف مردم، به نوعی وابستگی و اسارت، عشق گفته می­ شود؛ رابطه ­ای که در آن محبوب تمام وجود محب را به خود مشغول می­ کند. گاهی عاشق در این رابطه تا حدی پیش می­ رود که مطیع بی­ چون و چرای معشوق می­ گردد و برای از دست ندادن او تلاش می­ کند توجه و نظرش را جلب کند، در نتیجه طوری رفتار می­ کند که او می­ خواهد و آن گونه حرف می­ زند که او دوست دارد. اگر کسی چنین باشد در واقع به اسارت معشوق درآمده است که اصطلاحا گفته می ­شود او عاشق شده است. عاشق با خیال عشق، به معشوق نزدیک­تر و وابسته ­تر می­ شود به گونه­ ای که منیّت خود را از دست داده ودر او محو می­گردد.

اگر چه حب یک جریان دو سویه است: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللَّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْکَافِرِینَ یُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ لایَخَافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ ذَلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشَاءُ وَ اللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ؛ اى کسانى که ایمان آورده‏ اید هر کس از شما از دین خود برگردد به زودى خدا گروهى را مى ‏آورد که آنان را دوست مى ­دارد و آنان [نیز] او را دوست دارند [اینان] با مؤمنان فروتن [و] بر کافران سرفرازند در راه خدا جهاد مى­ کنند و از سرزنش هیچ ملامتگرى نمى­ ترسند این فضل خداست؛ آن را به هر که بخواهد مى‏ دهد و خدا گشایش گر داناست.»(مائده، آیه۵۴) ولی واقعیت این که در ترازوی عشق کفه معشوق سنگینی می­ کند. با اینکه گفته شده است:

نیست در این پرده به جز عشق کس            اول و آخر همه عشق است و بس

عاشق و معشوق ز یک مصدرند                    شاهد عینیت یکدیگرند

جامی

ولی واقعیت این است که:

عاشقان کشتگان معشوقند                هر که زنده‌ست در خطر باشد

سعدی

جمله معشوق است و عاشق پرده‌ای       زنده معشوق است و عاشق مرده‌ای

مولوی

در بحث فناء فی الله و بقاء بالله، این عاشق است که در معشوق فانی می­ شود و انانیت خود را از دست می ­دهد و به تبع آن گفتار و رفتار او تحت فرمان معشوق است:

بارها گفته‌ام و بار دگر می‌گویم               که من دلشده این ره نه به خود می‌پویم

در پس آینه طوطی صفتم داشته‌اند             آن چه استاد ازل گفت بگو می‌گویم

من اگر خارم و گر گل، چمن آرایی هست          که از آن دست که او می‌کشدم می‌رویم

حافظ

کشته شدن فرهادها در راه شیرین­ ها، آوارگی مجنون­ ها به خاطر لیلی­ ها و بردار کشیده شدن حلاج ها و... بیانگر این است که  عشق، نوعی اسارت است:

نی حدیث راه پر خون می‌کند                 قصه‌های عشق مجنون می‌کند

مولوی

کشیدند در کوی دلدادگان                      میان دل و کام، دیوارها

چه فرهادها مرده در کوه­ ها                   چه حلاج ها رفته بر دارها

علامه طباطبایی

تجلی

تجلی: ظاهر شدن، هویدا گردیدن، پیدا شدن، جلوه کردن، ظهور ذات و صفات الوهیت:

بی­خود از شعشعه پرتو ذاتم کردند  **** باده از جام تجلی صفاتم دادند

حافظ

در مباحث عرفان نظری، بحث تجلی از اهمیت خاصی برخوردار است. عارفان معتقدند که همه عالم ـ با در نظر گرفتن مراتب وجودی ـ تجلی حق است. به بیان ساده، آنچه که در جهان آفرینش ـ با همه رنگ­ ها ونقش­ ها ـ دیده می­ شوند مظهر اسما و صفات خداوند هستند.

حسن روی تو به یک جلوه که در آینه کرد ****  این همه نقش در آیینه اوهام افتاد

این همه عکس می و نقش نگارین که نمود ****  یک فروغ رخ ساقی است که در جام افتاد

حافظ

خداوند آیات خود را در آفاق و انفس به همه نشان داده است؛ فقط چشم دل می ­خواهد که باز باشد و آنها را آشکارا ببیند.

یار بی‌پرده از در ودیوار  **** در تجلی است یا اولی‌ الابصار

شمع جویی و آفتاب بلند **** روز بس روشن و تو در شب تار

گر ز ظلمات خود رهی بینی****  همه عالم مشارق انوار

هاتف اصفهانی

کم نیستند افراد با بصیرتی که جلوه ­های معشوق را در سرتاسر عالم امکان به چشم دل دیده ­اند.

به صحرا بنگرم صحرا ته وینم ****  به دریا بنگرم دریا ته وینم

به هر جا بنگرم کوه و در و دشت **** نشان از قامت رعنا ته وینم

بابا طاهر